فرهنگ فارسی عمید
۱. پر از جوش؛ آنچه بسیار جوش بخورد؛ آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد: ◻︎ زمین دید یکسر همه سادهریگ / بروبوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی: ۲۷۵).۲. پرشور؛ پرولوله؛ پرغلغله؛ پرجوشوخروش: ◻︎ امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایهٴ نیکویی (حافظ: ۹۸۸).