رهزلغتنامه دهخدارهز. [ رَ ] (ع مص ) حرکت و جنبش . (ناظم الاطباء). جنبش برای رفت و آمد و آن از رهس مبدل است . (از اقرب الموارد). رجوع به رهس شود.
رهزلغتنامه دهخدارهز. [ رَ ] (ع مص ) رهزان . جنبیدن و حرکت کردن آنکه با زنی آرمیده است از روی نشاط و خوش آیندی . (از ناظم الاطباء). جنبیدن . (دهار). جنبیدن در مجامعت . (تاج المصادر بیهقی ).
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
محدودۀ دسترسیarm's reachواژههای مصوب فرهنگستانفضایی پیرامون یک سامانۀ الکتریکی که در آن فرد میتواند بدون نیاز به ابزار خاص، به سامانه دسترسی داشته باشد
رهزالغتنامه دهخدارهزا. [ رَ ] (اِخ ) شعبه ای از طایفه ٔ عالی انور هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به طایفه ٔ عالی انور شود.
رهزنلغتنامه دهخدارهزن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن . (ناظم الاطباء). قاطع طریق : بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی . اسدی .قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و ق
رهزنیلغتنامه دهخدارهزنی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) راهزنی . عمل و صفت راهزن و رهزن . (یادداشت مؤلف ) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی . فردوسی .رجوع به رهزن و راهزنی شود.- رهزنی کردن </sp
رهزالغتنامه دهخدارهزا. [ رَ ] (اِخ ) شعبه ای از طایفه ٔ عالی انور هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به طایفه ٔ عالی انور شود.
رهزنلغتنامه دهخدارهزن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن . (ناظم الاطباء). قاطع طریق : بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی . اسدی .قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و ق
رهزنیلغتنامه دهخدارهزنی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) راهزنی . عمل و صفت راهزن و رهزن . (یادداشت مؤلف ) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی . فردوسی .رجوع به رهزن و راهزنی شود.- رهزنی کردن </sp