رهزنلغتنامه دهخدارهزن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن . (ناظم الاطباء). قاطع طریق : بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی . اسدی .قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و ق
راهزانلغتنامه دهخداراهزان . (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک ، واقع در 33هزارگزی جنوب فرمهین و 12هزارگزی اراک . این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن سردسیر وسکنه ٔ آن 648
رهزنیلغتنامه دهخدارهزنی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) راهزنی . عمل و صفت راهزن و رهزن . (یادداشت مؤلف ) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی . فردوسی .رجوع به رهزن و راهزنی شود.- رهزنی کردن </sp
رهزنیلغتنامه دهخدارهزنی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) راهزنی . عمل و صفت راهزن و رهزن . (یادداشت مؤلف ) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی . فردوسی .رجوع به رهزن و راهزنی شود.- رهزنی کردن </sp
ابن طریقلغتنامه دهخداابن طریق . [ اِ ن ُ طَ ] (ع اِ مرکب ) دزد. سارق . راهزن . رهزن . ره بُر. راهبُر.
گره برفرهنگ فارسی عمیدکیسهبر؛ جیببر: ◻︎ توانگر ز رهزن بود ترسناک / تهیکیسه را از گرهبر چه باک (امیرخسرو: مجمعالفرس: گرهبر).
باج خواهلغتنامه دهخداباج خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه باج را از بازرگانان گیرد و بسر کار رساند : اگر ترسی از رهزن و باج خواه که غارت کند آنچه بیند براه .نظامی (از آنندراج ).
رهزنیلغتنامه دهخدارهزنی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) راهزنی . عمل و صفت راهزن و رهزن . (یادداشت مؤلف ) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی . فردوسی .رجوع به رهزن و راهزنی شود.- رهزنی کردن </sp