رهوارلغتنامه دهخدارهوار. [ رَهَْ ] (ص مرکب ) مرکب رونده ٔ فراخ گام و خوش راه و نجیب . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : یکی اسب رهوار زیر اندرش لگامی بزرآژده بر سرش . فردوسی .نیکخوی را به ره عمر درزیر خرد مرکب رهوار کن . <p cla
راهوارلغتنامه دهخداراهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرزیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار. <p class="a
رهواریلغتنامه دهخدارهواری . [رَهَْ ] (حامص مرکب ) راهواری . صفت و عمل رهوار. نرم روی و خوشگامی مرکب . مقابل لنگی . (یادداشت مؤلف ).- به رهواری لنگی پوشیدن ؛ کنایه از به چابکی و زرنگی عیبی را نهان داشتن . عیب خویش به مهارت و جلدی پنهان کردن :
رهواریride comfort, ride, comfort, rideabilityواژههای مصوب فرهنگستانمیزان راحتی سرنشین براساس این عوامل: شدت ضربه در هنگام عبور از روی پلها یا خطوط راهآهن؛ میزان جهش و میرانندگی تایر بر روی ناهمواریهای جاده، میزان پوشدهی ناهمواری جاده
رهوجلغتنامه دهخدارهوج . [ رَهَْ وَ ] (معرب ، ص ) راهوار. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب رهوار. (یادداشت مؤلف ) (از المعرب جوالیقی ص 156). و مما اخذوه [ ای العرب ] من الفارسیة الرهوج الهملاج و اصله رهوار. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر). رجوع به رهوه و ره
رهواریلغتنامه دهخدارهواری . [رَهَْ ] (حامص مرکب ) راهواری . صفت و عمل رهوار. نرم روی و خوشگامی مرکب . مقابل لنگی . (یادداشت مؤلف ).- به رهواری لنگی پوشیدن ؛ کنایه از به چابکی و زرنگی عیبی را نهان داشتن . عیب خویش به مهارت و جلدی پنهان کردن :
رهواریride comfort, ride, comfort, rideabilityواژههای مصوب فرهنگستانمیزان راحتی سرنشین براساس این عوامل: شدت ضربه در هنگام عبور از روی پلها یا خطوط راهآهن؛ میزان جهش و میرانندگی تایر بر روی ناهمواریهای جاده، میزان پوشدهی ناهمواری جاده