رهکلغتنامه دهخدارهک . [ رَ ] (ع اِ) کار نیک و صالح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عمل صالح . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
رهکلغتنامه دهخدارهک . [ رَ ] (ع مص ) کوفتن و شکستن چیزی را در میان دو سنگ و یا سخت سودن آن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || اقامت نمودن در جایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || سخت آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ) (آن
رهیکلغتنامه دهخدارهیک . [ رَ ] (ع ص ) سخت سوده و شکسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
رعیقلغتنامه دهخدارعیق . [ رَ ] (ع مص ) شنیدن آواز شکم ستور وقت دویدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شنیدن آواز نره ٔ ستور چون در غلاف خود بجنبد. (ناظم الاطباء).بانگ قضیب است . (مهذب الاسماء).
رهقلغتنامه دهخدارهق . [ رَ هََ ] (اِخ ) دهی از بخش قمصر کاشان با 1350 تن سکنه . آب آن از 16 رشته قنات و محصول عمده ٔ آن غلات میوه و حبوب و صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
رهقلغتنامه دهخدارهق . [ رَ هََ ] (ع مص ) فروپوشیدن چیزی را قوله تعالی :و لایرهق وجوههم قتر ولا ذلة . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). فروپوشیدن . (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن به چیزی و یا نزدیک شدن گرفتن چیزی ویا نزدیک شدن به چیزی اعم از اینکه شخص آن را بگیرد
رهیکلغتنامه دهخدارهیک . [ رَ ] (اِ مصغر) ظاهراً مصغر یا صورتی از رهی است : حسین کردنام از عرب که رهیک اصفهبد بود بر قراجه افتاد. (تاریخ طبرستان ). اصفهبد شهریار را که پیش من فرستاده دیده ام و دانسته اما بباید که رهیک از مخدوم بدید باشد، پادشاهی که در حق خدمتکار چندین ش
رهکةلغتنامه دهخدارهکة. [ رَ ک َ ] (ع اِمص ) سستی . ناتوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سستی و ناتوانی و ضعف . (ناظم الاطباء). ضعف . (اقرب الموارد).
رهکةلغتنامه دهخدارهکة. [ رَ هََ ک َ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر سست و ناتوان که گرامی نژاد نباشد. (منتهی الارب ) || مرد بی خیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رُهَکَة شود.
رهکةلغتنامه دهخدارهکة. [ رُ هََ ک َ ] (ع ص ، اِ) رَهَکَة. مرد بی خیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَهَکَة شود.
مرهوکلغتنامه دهخدامرهوک . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رهک . شکسته و سخت سوده . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رهک شود.
هلغتنامه دهخداه. (حرف ) حرف سی ویکم است از حروف هجای فارسی و بیست وهفتم از حروف هجای عربی . نام آن «ها» ونشانه ٔ آن در تحریر «هَ ، ه » است و به حساب جمل آن را به پنج دارند. و آن از حروف حلقی و ناریه و مرفوع و مصمته است و در علم نجوم و معما رمز و نشانه ٔ زهره و رمز سنه ٔ هجری و رمز برج سنبل
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خو
رهکةلغتنامه دهخدارهکة. [ رَ ک َ ] (ع اِمص ) سستی . ناتوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سستی و ناتوانی و ضعف . (ناظم الاطباء). ضعف . (اقرب الموارد).
رهکةلغتنامه دهخدارهکة. [ رَ هََ ک َ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر سست و ناتوان که گرامی نژاد نباشد. (منتهی الارب ) || مرد بی خیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رُهَکَة شود.
رهکةلغتنامه دهخدارهکة. [ رُ هََ ک َ ] (ع ص ، اِ) رَهَکَة. مرد بی خیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَهَکَة شود.
خورهکلغتنامه دهخداخورهک . [ خوَرْ / خُرْ هََ ] (اِ) صدفهایی که بر گردن کودکان آویزند. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً محصف خورمک باشد که مهره ای است آبی و برای دفع چشم زخم از اطفال آویزند.