رهیدنلغتنامه دهخدارهیدن . [ رَ دَ ](مص ) رَستَن . ابلال . بلول . نجات . رستگار شدن . نجات یافتن . خلاص شدن (از بند و قید). آزاد شدن . (یادداشت مؤلف ). خلاص یافتن . (شرفنامه ٔ منیری ). خلاص شدن . نجات یافتن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). انجاع . (منتهی الارب ). افلاح . (ازتاج العروس ). مؤ
رهدنلغتنامه دهخدارهدن . [ رَ دَ / رِ دِ / رُ دُ ] (ع ص ) مرد بددل و گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احمق . (مهذب الاسماء). || (اِ) رهدل . (ناظم الاطباء). ج ، رَهادِن . (اقرب الموارد). مرغی است به مکه مانند گنج
ریهیدنلغتنامه دهخداریهیدن . [ دَ ] (مص ) افتادن و ساقط شدن . (ناظم الاطباء). افتادن . (شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان ): تهویر؛ بریهیدن چیزی . انهیار؛ ریهیده شدن . انقیاض ؛ ریهیده شدن . انبشاق ؛ ریهیده شدن بند آب . (المصادر زوزنی ). || لغزیدن . (ناظم الاطباء). || ریختن خاک نرم و جز آن از بلندی . (
رهادنلغتنامه دهخدارهادن . [ رَ دِ ] (ع اِ) ج ِ رَهدَن ، رِهدَن ، رُهدَن . رجوع به رهدن شود. || ج ِ رهدنة. (ناظم الاطباء). رجوع به رهدنة شود. || ج ِ رهدون . (از ناظم الاطباء). چون رهادن جمع رهدن است و «رهدنة» و «رهدون » را کتابهای لغت به معنی رهدن آورده اند ظاهراً ناظم الاطباء در ذکر رهادن به م
رهادنلغتنامه دهخدارهادن . [ رَ دَ ] (مص ) آزاد کردن . (استنگاس ). آزاد کردن . رها نمودن . (از ناظم الاطباء).
رهیدنیلغتنامه دهخدارهیدنی . [رَ دَ ] (ص لیاقت ) رَستَنی . سزاوار رهایی . لایق رهیدن و رستن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رهیدن شود.
رهشلغتنامه دهخدارهش . [رَ هَِ ] (اِمص ) اسم مصدر از رهیدن و رستن . عمل رهیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رهیدن و رَستَن شود.
رهیدگیلغتنامه دهخدارهیدگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) صفت و حالت رهیده . رهیدن . رستن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رستن و رهیدن شود.
رهیدنیلغتنامه دهخدارهیدنی . [رَ دَ ] (ص لیاقت ) رَستَنی . سزاوار رهایی . لایق رهیدن و رستن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رهیدن شود.
وارهیدنلغتنامه دهخداوارهیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . رها شدن . (ناظم الاطباء). وارستن . آزاد شدن . خلاص یافتن . بازرهیدن : سال دیگر گر توانم وارهیداز مهمات آن طرف خواهم دوید. مولوی .نه سحابش ره زند خود نه غروب وارهید او ا
بازرهیدنلغتنامه دهخدابازرهیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . رهیدن : تنت بجان ای پسر این جان تست بازرهد روزی از آبستنی . ناصرخسرو.گویند بگوی ترک تُرکت تا بازرهی ز پاسبانی تَرک چو تو تُرک نبود آسان ترکی تو نه دوغ ترکمان