روادارلغتنامه دهخداروادار. [ رَ ] (نف مرکب ) مباح و جایز دارنده ٔ چیزی . (آنندراج ). رجوع به روا داشتن شود. || انتخاب کننده . || تحسین کننده . رجوع به روا داشتن شود. || قبول کننده و راضی . || (ن مف مرکب ) مشروع و درست و صحیح . || مناسب و شایسته و سزاوار. || (اِ مرکب ) حق قضاوت . (ناظم الاطباء).
روحدارلغتنامه دهخداروحدار. (نف مرکب ) جاندار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه روح دارد : هم گر کنی تتبع اخبار بنگری گشته ز عجزش چه قدر مرده روحدار.خان واضح (از آنندراج ).
چهاروادارلغتنامه دهخداچهاروادار. [ چ َ / چ ِ هارْ ] (نف مرکب ) چاروادار که چهارپا به کرایه دهد. مکاری . کرایه کش . خربنده . آنکه اسب و خرو استر و قاطر و یابو به کرایه دهد. ستوربان . خرکچی . در تداول گناباد خراسان هم کسانی که چهارپا را به کرایه میدهند چهاروادار میگ
چاروادارلغتنامه دهخداچاروادار. [ چارْ ] (نف مرکب ) مکاری . مکری . آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی . قاطرچی . ستوربان . شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیله ٔ آن ها مسافران را از م
یتیم چاروادارلغتنامه دهخدایتیم چاروادار. [ ی َ چارْ ] (اِ مرکب ) شاگرد مکاری . شاگرد و نوکر چاروادار. شاگرد و وردست چاروادار. (یادداشت مؤلف ).