روادفلغتنامه دهخداروادف . [ رَ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رادفة. (منتهی الارب ). ج ِ رادفة و رادوف . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه ). رجوع به رادفة و رادوف شود. - حروف روادف ؛ ث ، خ ، ذ، ض ، ظ، غ را حروف روادف گویند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به هر یک از حروف مذکور شود.<b
روادففرهنگ فارسی عمید۱. مردم عقبمانده و درپیآینده.۲. حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند.
رواکبلغتنامه دهخدارواکب . [ رَک ِ ] (ع اِ) رواکب الشحم ؛ پاره های پیه برهم نشسته در مقدم کوهان و آنکه در مؤخر کوهان باشد آن را روادف گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
ارتجاحلغتنامه دهخداارتجاح . [ اِ ت ِ] (ع مص ) لرزیدن . جنبیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ارتجاح بعیر؛ جنبیدن شتر در پویه دویدن . || ارتجاح روادف زنی را؛ جنبیدن سرینهای او. || گردانیدن . (منتهی الارب ). || مائل گردیدن . || اضطراب . (منتهی الارب ).
حروففرهنگ فارسی عمید= حَرف⟨ حروف روادف: = روادف⟨ حروف صفیر: حروف ز، س، ص.⟨ حروف عالیات: (تصوف) موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیبالغیوب مانند درخت در هسته: ◻︎ ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ـ هرچند کتاب عالمی بنوشتیم / پوشیده ز لوح کائناتیم مدام (شاه نعمتالل
رادفةلغتنامه دهخدارادفة. [ دِ ف َ ] (ع ص ) در پی درآینده . || (اِ)شاخ فزونی که از تنه ٔ خرمابن برآمده باشد. (منتهی الارب ). رادوف . (اقرب الموارد). || پیه . ج ، روادف . (منتهی الارب ). رادوف . (اقرب الموارد). رجوع به رادوف شود. || خطهای پیه . (از اقرب الموارد). خطوط چربی در بدن . (ناظم الاطباء
قریساتلغتنامه دهخداقریسات . [ ق َ ] (اِخ ) یکی از کسانی است که خط عربی را اختراع کردند. مؤلف «الفهرست » آرد: اول مردمی که خط عربی را آوردند قومی بودند از عرب عاربه که بر عدنان بن اُدّ نازل شدند و اسماء آنان ابوجاد، هواز، حطی ، کلمون ، صعفص ، قریسات (قرشت ) بود و اعراب کتابت رابه نام آنان وضع ک