روان شادلغتنامه دهخداروان شاد. [ رَ ] (ص مرکب ) شادروان : او روان شاد است تا فرزند اوست صورت عدل و روان مملکت . خاقانی .رجوع به شادروان شود.
رواندرمانی روانکاوانهpsychoanalytic psychotherapyواژههای مصوب فرهنگستاندرمان به روش روانکاوی سنتی یا یکی از گونههای خاص آن نظیر رواندرمانیِ روانپویشی (psychodynamic psychotherapy)
مقصورلغتنامه دهخدامقصور. [ م َ ] (ع ص ) کوتاه کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مختصرشده و کاسته شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || منحصر. مختص : امیر وی را بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر برتو مقصور است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class
روانلغتنامه دهخداروان . [ رَ / رُ ] (اِ) جان . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روح .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جان را سه گفت هر کس و زی من یکی است جان ور جان گسست باز چه بر برنهد روان جان
ادیب پیشاوریلغتنامه دهخداادیب پیشاوری . [ اَ ب ِ وَ / وُ ] (اِخ ) احمدبن سیدشهاب الدین مدعو بسیدشاه بابا. نجل سید عبدالرزاق رضوی . این سلسله از سادات را اجاق میخواندند و اغلب صاحب زهد وتقوی و اهل ذکر و دعا بودند و نسبت ایشان در سیر و سلوک بسلسله ٔ سهروردی میرسد. وی د
روانلغتنامه دهخداروان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 15هزارگزی جنوب غربی قصبه ٔ بهار و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ همدان به کرمانشاه . کوهستانی است و آب و هوایی سرد دارد. دارای 566
روانلغتنامه دهخداروان . [ رَ ] (اِخ ) نام شهر ایروان . (ناظم الاطباء). روان از شهرهای مهم قفقاز و مرکز ایالت روان است . در 230هزارگزی جنوب تفلیس و در کنار رود زنکه از شعبات رود ارس قرار دارد. رجوع به ایروان و قاموس الاعلام ترکی شود.
روانلغتنامه دهخداروان . [ رَ ] (نف ) رونده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). پویان . (ناظم الاطباء). آنچه یا آنکه راه رود : یکی زنده پیلی چو کوهی روان به زیر اندر آورده بد پهلوان . فردوسی .پس من کنون تا پل نهروان بیاور
روانلغتنامه دهخداروان . [ رَ / رُ ] (اِ) جان . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روح .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جان را سه گفت هر کس و زی من یکی است جان ور جان گسست باز چه بر برنهد روان جان
روانلغتنامه دهخداروان . [ رُ ] (اِخ ) شهری است مرکز ایالت لوار از فرانسه در محل تلاقی رود لوار و رنزون . سکنه ٔ آن 46500 تن است . محصول آن پارچه های پنبه ای و پشمی و جوراب و پارچه و لباس و کاغذ و مصنوعات مکانیکی است و دباغخانه و کارخانه ٔ ذوب آهن و رنگرزی نیز
دربند شروانلغتنامه دهخدادربند شروان . [ دَ ب َ دِ ش َرْ ] (اِخ ) به کوه قبق پیوسته است و از وی جامه های پشمین خیزد. (حدود العالم ). رجوع به دربند (باب ، باب الابواب ) شود.
دروانلغتنامه دهخدادروان . [ دَرْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری اسدآباد و یک هزارگزی گاوگدار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دروانلغتنامه دهخدادروان . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 32 هزارگزی شمال کرج ، با 1026 تن سکنه . آب آن از رود محلی و چشمه سار تأمین می شود و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر
دروانلغتنامه دهخدادروان . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دربان .حاجب . بواب . (آنندراج ). پاسبان در. (ناظم الاطباء).
دروانلغتنامه دهخدادروان . [ دَرْ ] (ع اِ) بچه ٔ کفتار از ماده گرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).