روانهلغتنامه دهخداروانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (نف ) مرادف روان و رونده ، چنانکه کشان و کشنده و دوان و دونده . (آنندراج ) (انجمن آرا). جاری . سائل . روان : خون جگرم ز فرقت تواز دیده روانه در کنار است . سعدی .</
روانهفرهنگ فارسی عمید۱. در حال رفتن؛ رونده.۲. جاری.⟨ روانه شدن (مصدر لازم) ‹روانه گشتن› روان شدن؛ رفتن؛ راهی شدن؛ به راه افتادن.⟨ روانه کردن: (مصدر متعدی) ‹روانه ساختن› روان کردن؛ راهی کردن؛ گسیل کردن؛ فرستادن.
روانهdollyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پایۀ چرخدار که دوربین یا صدابَر بر آن نصب میشود و میتوان آن را بر روی سطحی صاف هدایت کرد
پروانهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود؛ اجازهنامه؛ لیسانس.۴. حکم؛ فرمان.۵. اذن؛ اج
پروانهلغتنامه دهخداپروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ )معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول . آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران
روانه گردیدنلغتنامه دهخداروانه گردیدن . [ رَ ن َ / ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) روانه شدن . رجوع به روانه شدن شود : نماند خوف اگر کردی روانه نخواهد اسب تازی تازیانه .شیخ شبستری .
روانه شدنلغتنامه دهخداروانه شدن . [ رَ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . راهی شدن . براه افتادن . فرستاده شدن . روان شدن : برون کن از دل اندوه زمانه مگر خوشدل شوی زینجا روانه . ناصرخسرو.و یعقوب با پس
روانه کردنلغتنامه دهخداروانه کردن . [ رَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )حرکت دادن . (ناظم الاطباء). فرستادن . گسیل کردن . ارسال کردن . به راه انداختن . راهی کردن . روان کردن . رجوع به روان و روان کردن و روانه شدن شود : وبفرمود تا... طعام ... ب
روانه ساختنلغتنامه دهخداروانه ساختن . [ رَ ن َ / ن ِ ت َ] (مص مرکب ) روانه کردن . رجوع به روانه کردن شود.
روانه گردیدنلغتنامه دهخداروانه گردیدن . [ رَ ن َ / ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) روانه شدن . رجوع به روانه شدن شود : نماند خوف اگر کردی روانه نخواهد اسب تازی تازیانه .شیخ شبستری .
روانه شدنلغتنامه دهخداروانه شدن . [ رَ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . راهی شدن . براه افتادن . فرستاده شدن . روان شدن : برون کن از دل اندوه زمانه مگر خوشدل شوی زینجا روانه . ناصرخسرو.و یعقوب با پس
روانه کردنلغتنامه دهخداروانه کردن . [ رَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )حرکت دادن . (ناظم الاطباء). فرستادن . گسیل کردن . ارسال کردن . به راه انداختن . راهی کردن . روان کردن . رجوع به روان و روان کردن و روانه شدن شود : وبفرمود تا... طعام ... ب
روانه ساختنلغتنامه دهخداروانه ساختن . [ رَ ن َ / ن ِ ت َ] (مص مرکب ) روانه کردن . رجوع به روانه کردن شود.
دروانهلغتنامه دهخدادروانه . [ دَرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) سوراخی باشد که بر بام خانه کنند و نردبان بر آن گذاشته بالا روند و بزیر آیند.(برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دروار و درواس شود.
حسین پروانهلغتنامه دهخداحسین پروانه . [ ح ُ س َ ن ِ پ َرْ ن َ ] (اِخ ) اصفهانی ، شاعر عهد فتح علیشاه بود. (ذریعه ج 9 ص 157).
خسروانهلغتنامه دهخداخسروانه . [ خ ُ رَ / رُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به خسرو و کنایت از شاهانه . (ناظم الاطباء). شاهانه . (آنندراج ) : دو شه را درزفاف خسروانه فراوان شرطها شد در میانه
شیروانهلغتنامه دهخداشیروانه . [ شیرْ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کامیاران شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 391 تن . آب آن از چشمه و رودخانه . راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
شیروانهلغتنامه دهخداشیروانه . [ شیرْ ن َ] (اِخ ) دهی است از بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔآن 350 تن . آب آن از چشمه . صنایع دستی ، جاجیم و قالیچه و گلیم بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).