روباهلغتنامه دهخداروباه . (اِ) نام جانوری دشتی که آن را به حیله گری نسبت کرده اند. (آنندراج ) . یکی از حیوانات پستاندار گوشتخوار و از جنس سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. (ناظم الاطباء). جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ . روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه
روباهفرهنگ فارسی عمیدپستانداری گوشتخوار از خانوادۀ سگها با گوشهای بلند، پوزۀ دراز، و موهای نرم.⟨ روباه ترکی: (زیستشناسی) = سیخول
روباهفرهنگ فارسی معین[ په . ] (اِ.) جانوری است پستاندار و گوشت خوار با دُمی بزرگ و پُرمو به رنگ - های سیاه ، زرد و یا سرخ .
روباهیلغتنامه دهخداروباهی . (اِخ ) دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع در 92هزارگزی جنوب غربی بزمان و در کنار راه مالرو بمپور به کهنوج . در جلگه واقع و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 250 تن است که مذهب تسنن دارند. آ
روباهیلغتنامه دهخداروباهی . (حامص ) فریبندگی . حیله گری . (ناظم الاطباء). مکاری . نیرنگ بازی : ولی چون بخت روباهی نمودش ز شیری و جهانگیری چه سودش ! نظامی .و رجوع به روباهی کردن شود.
دم روباهلغتنامه دهخدادم روباه . [ دُ ] (اِ مرکب ) گاوکش . رجوع به گاوکش شود. || ذنب الثعلب . رجوع به ذنب الثعلب شود.
دم روباهلغتنامه دهخدادم روباه . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد با 275 تن سکنه ، آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دنب روباهیلغتنامه دهخدادنب روباهی . [ دُم ْ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلمی تره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سلمی تره شود.
روباهناکلغتنامه دهخداروباهناک . (ص مرکب ) جایی که در آن روباه فراوان باشد: ارض مَثْعَلة؛ زمین روباهناک . (منتهی الارب ).
روباهیلغتنامه دهخداروباهی . (اِخ ) دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع در 92هزارگزی جنوب غربی بزمان و در کنار راه مالرو بمپور به کهنوج . در جلگه واقع و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 250 تن است که مذهب تسنن دارند. آ
روباهیلغتنامه دهخداروباهی . (حامص ) فریبندگی . حیله گری . (ناظم الاطباء). مکاری . نیرنگ بازی : ولی چون بخت روباهی نمودش ز شیری و جهانگیری چه سودش ! نظامی .و رجوع به روباهی کردن شود.
روباهکVulpecula, Vul, Foxواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کمنور کوچکی در نیمکرۀ شمالی آسمان و نزدیک به مثلث بزرگ تابستانی
دم روباهلغتنامه دهخدادم روباه . [ دُ ] (اِ مرکب ) گاوکش . رجوع به گاوکش شود. || ذنب الثعلب . رجوع به ذنب الثعلب شود.
روباه وارلغتنامه دهخداروباه وار. (ق مرکب ) چون روباه . مانند روباه . در رفتار و عادات و حرکات و افعال چون روباه : روباه وار بر پی شیران نهند پی تا آید از کفلگه شیران کبابشان .خاقانی .
روباه ترکیلغتنامه دهخداروباه ترکی . [ هَِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان قاطع) (آنندراج ). ریکاشه . (شرفنامه ٔ منیری ).
روباه رنگینلغتنامه دهخداروباه رنگین . [ هَِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روباه رنگ برنگ . روباه رنگارنگ . روباهی که پوست او ملون و برنگهای گوناگون باشد : شنیدم که روباه رنگین به روس خودآرای باشد چو چشم خروس . نظامی .و رجوع به روباه شود.<b
روباه زردلغتنامه دهخداروباه زرد. [ هَِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) : چو شنگرف سودند بر لاجوردسمور سیه زاد روباه زرد.نظامی (از آنندراج ).
دم روباهلغتنامه دهخدادم روباه . [ دُ ] (اِ مرکب ) گاوکش . رجوع به گاوکش شود. || ذنب الثعلب . رجوع به ذنب الثعلب شود.
دم روباهلغتنامه دهخدادم روباه . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد با 275 تن سکنه ، آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
چشمه روباهلغتنامه دهخداچشمه روباه . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار که در 4 هزارگزی شمال خاوری خسروآباد و 2 هزارگزی حاجی آباد واقع است . محلی است تپه ماهوری و سردسیر که 37</spa
کبک و روباهلغتنامه دهخداکبک و روباه . [ ک َ ک ُ ] (اِخ ) نام رودی است . آبش تلخ و شور و بی فایده است . از چشمه ٔ بی بی حکیمه برخیزد و از میان ناحیه ٔ لیراوی کوه کیلویه گذرد و در نزدیکی قریه ٔ بویرات ناحیه ٔ لیراوی به دریای فارس ریزد. (فارسنامه ٔ ناصری چ سنگی ص 328).
خربزه ٔ روباهلغتنامه دهخداخربزه ٔ روباه . [ خ َ ب ُ زَ / زِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )حنظل را گویند و آنرا به کرمانی خرزهره و بعربی علقم می نامند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هندوانه ٔ ابوجهل . کبست . (یادداشت بخط مؤلف ).