روثلغتنامه دهخداروث . [ رَ ] (ع مص ) سرگین افگندن ستور. (دهار). سرگین اوکندن ستور. (مصادر زوزنی ). سرقین انداختن ، و در مثل گویند: احشک و تروثنی ؛ ای اعطیک الحشیش و تعطینی الروثة. (از منتهی الارب ). راث الفرس ُ روثاً؛ مثل تغوط الرجل . (اقرب الموارد). سرگین انداختن . (غیاث اللغات ). || (اِ) س
چروتلغتنامه دهخداچروت . [ چ ُ ] (اِ) سیگاری که بدون کاغذ از برگ نبریده ٔ توتون پیچیده میشود. (فرهنگ نظام ).
روتلغتنامه دهخداروت . (اِخ ) زن موآبی بود که با مادرشوهر خود نعومی به زمین یهودا مراجعت کرد. احتمال میرود که این واقعه در زمان جدعون واقع شده باشد. پس از آن به بوعز که از خویشاوندان و منسوبان شوهر نعومی بود منکوحه شد. از این نکاح داود ملک که عیسی مسیح از نسل او بود بوجود آمد. (از قاموس کتاب
روتلغتنامه دهخداروت . (ص ) در تداول عامه ، رت . برهنه . لخت . عور. عریان . لوت . رجوع به رت شود. || اطلسی . ساده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اطلسی شود.
رودلغتنامه دهخدارود. (اِ) رودخانه ٔ عظیم و سیال . (برهان قاطع) . رودخانه یعنی آب عظیم . (آنندراج ). نهری که عظیم و جاری باشد. (غیاث اللغات ). رودخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). نهر عظیم و سیال . (ناظم الاطباء). آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش نهر و شط است . (از فرهنگ ن
روثانلغتنامه دهخداروثان . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است و در شعر ذکر شده است ، و گویند از آن روثة اراده میشود که شهری است در دیار بنی اسد. (از معجم البلدان ). رجوع به روثة شود.
روثةلغتنامه دهخداروثة. [ رَ ث َ ] (اِخ ) اسم شهری است در دیار بنی اسد و در شعر شعرای قبیله ٔ مذکور از آن یاد شده است . (از معجم البلدان ). و رجوع به روثان شود.
روثةلغتنامه دهخداروثة. [ رَ ث َ ] (ع اِ) سرگین . (ناظم الاطباء). سرقین . ج ، رَوْث ، اَرْواث . (منتهی الارب ). واحد روث است . (از اقرب الموارد). || کاه ریزه ٔ گندم که در پرویزن بماند بعد از بیختن گندم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ سر بینی ، و گویند: فلان یضر
روث افگندنلغتنامه دهخداروث افگندن . [ رَ / رُو اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روث انداختن . سرگین افگندن : یک شب مردی ستوری داشت ستور را دید که در راه روث افگند. (تذکرةالاولیاء عطار). و رجوع به روث و روث انداختن شود.
روث افگندنلغتنامه دهخداروث افگندن . [ رَ / رُو اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روث انداختن . سرگین افگندن : یک شب مردی ستوری داشت ستور را دید که در راه روث افگند. (تذکرةالاولیاء عطار). و رجوع به روث و روث انداختن شود.
روث انداختنلغتنامه دهخداروث انداختن . [ رَ / رُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) سرگین انداختن . روث افگندن : نقل است که تا بشر زنده بود هرگز در بغداد هیچ ستور روث نینداخته بود. (تذکرة الاولیاء عطار). و رجوع به روث و روث افگندن شود.
روثانلغتنامه دهخداروثان . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است و در شعر ذکر شده است ، و گویند از آن روثة اراده میشود که شهری است در دیار بنی اسد. (از معجم البلدان ). رجوع به روثة شود.
روثةلغتنامه دهخداروثة. [ رَ ث َ ] (اِخ ) اسم شهری است در دیار بنی اسد و در شعر شعرای قبیله ٔ مذکور از آن یاد شده است . (از معجم البلدان ). و رجوع به روثان شود.
فروثلغتنامه دهخدافروث . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فرث ، به معنی سرگین چارپای . (از ناظم الاطباء). ج ِ فرث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرث شود.
محروثلغتنامه دهخدامحروث . [ م َ ] (ع اِ) محروت . بیخ گیاه انجدان . (ناظم الاطباء). بیخ درخت انجدان که حلتیث صمغ آن است . (برهان ). عروق انجدان . اصل انجدان . (اختیارات بدیعی ). انقوزه . عودالرقة.ریشه ٔ انجدان سرخسی است . || درخت انجدان .(برهان ). و رجوع به تذکره ٔ ضریر انطاکی ص <span class="hl
لبروثلغتنامه دهخدالبروث . [ ] (اِ) به لغت مغربی قسمی از اسلنج (نوعی از لحیةالتیس ) و مستعمل صباغان است .
قزل اروثلغتنامه دهخداقزل اروث .[ ق ِ زِ اَرْ وَ ] (اِخ ) ممکن است نام شهر افراوه یا فراوه باشد. رابینو آرد: در چهارمنزلی دهستان سر راه خوارزم شهر افراوه بود که گمان میرود همان شهر کنونی قزل اروث باشد که مشتق از اسم مجهول قزل الرباط، قراولخانه است . (مازندران و استرآباد رابینو ص <span class="hl" d