روحانیاتلغتنامه دهخداروحانیات . [ نی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ روحانیة. رجوع به روحانیة شود.- عالم روحانیات ؛ عالم عقول و نفوس مجرده . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 281). و رجوع به عالم روحانی (ذیل روحانی ) شود.
اصحاب روحانیاتلغتنامه دهخدااصحاب روحانیات . [ اَ ب ِ نی یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روحانی بضم منسوب به روح است که جوهری مجرد باشد و روحانی بفتح منسوب به رَوح است که حالت خاصی از حالات روح است وبنابرین روح و رَوح نزدیک بهم اند. و در اینجا کلمه منسوب به روح بضم است . مذهب این گروه مبتنی بر اینست که جه
روحانیتلغتنامه دهخداروحانیت . [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان بمعنی روحانی و معنوی بودن است . تقدس و پاکی و پارسایی .(از ناظم الاطباء). رجوع به روحانی و روحانیة شود.- جامعه ٔ روحانیت ؛ گروه پیشوایان دینی . روحانیان اسلام .
روحانیتفرهنگ فارسی عمید۱. جنبۀ معنوی و روحانی داشتن؛ روحانی بودن.۲. تقدس؛ پاکی.۳. (اسم) [مجاز] مجموعۀ روحانیان و عالمان دینی: روحانیت شیعه.۴. (صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] معنوی؛ روحانی.
اصحاب روحانیاتلغتنامه دهخدااصحاب روحانیات . [ اَ ب ِ نی یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روحانی بضم منسوب به روح است که جوهری مجرد باشد و روحانی بفتح منسوب به رَوح است که حالت خاصی از حالات روح است وبنابرین روح و رَوح نزدیک بهم اند. و در اینجا کلمه منسوب به روح بضم است . مذهب این گروه مبتنی بر اینست که جه
روحانیةلغتنامه دهخداروحانیة. [ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث روحانی . ج ، روحانیات . || (مص جعلی ، اِمص ) مذهب قائلین به غیرمادی بودن نفس . (از المنجد). و رجوع به روحانیت شود.
اصحاب هیاکللغتنامه دهخدااصحاب هیاکل . [ اَ ب ِ هََ ک ِ ] (اِخ ) ستاره پرستانند و ایشان گویند وسایط میان ما و رب الارباب هیاکلند زیرا که روحانیات از ما غایبند. (نفایس الفنون ). و شهرستانی آرد: اصحاب هیاکل و اشخاص گروهی از فِرَق صابئةاند. اصحاب روحانیات چون دریافتند که ناگزیر انسان باید وسایطی داشته ب
زردانلغتنامه دهخدازردان . [ زَ ] (اِخ ) یکی از اکابر مجوس است و اهل او را زردانیه گویند و اعتقاد آنان آن است که یزدان اشخاص بسیار از روحانیات احداث نموده است و اهرمن از فکر او بهم رسید و زردان ، نه هزار و نهصد و نود و نه سال ایستاده عبادت کرد. (برهان ) (آنندراج ). یکی از علماو اکابر مجوس . (نا
مثالیهلغتنامه دهخدامثالیه . [ م ِ لی ی َ /ی ِ ] (ع ص نسبی ) مؤنث مثالی . رجوع به مثالی شود.- اشباح مثالیه ؛ بعضی از فلاسفه قائلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آن را عالم اشباح نامندکه برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و
صابئینلغتنامه دهخداصابئین . [ ب ِ ] (اِخ ) صابئه . نامی که به دو فرقه ٔ کاملاً مشخص اطلاق میشود: 1 - ماندائی ها یا صبه ، فرقه ٔ یهودی و مسیحی بین النهرین (مسیحیان پیرو یحیی معمد). 2 - صابئین حران ، فرقه ٔ مشرک که مدتها در دوره
اصحاب روحانیاتلغتنامه دهخدااصحاب روحانیات . [ اَ ب ِ نی یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روحانی بضم منسوب به روح است که جوهری مجرد باشد و روحانی بفتح منسوب به رَوح است که حالت خاصی از حالات روح است وبنابرین روح و رَوح نزدیک بهم اند. و در اینجا کلمه منسوب به روح بضم است . مذهب این گروه مبتنی بر اینست که جه