رودزنلغتنامه دهخدارودزن . [ زَ ] (نف مرکب ) رودزننده .زننده ٔ رود. رودنواز. رودساز. رودسرای . کنایه از مطرب . (آنندراج ). ضراب . (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به رود زدن و رودساز و رودسرای و رود شود : چو شب کرد بر آفتاب انجمن بیاورد می با یکی رودزن . <p class=
خونیاگرلغتنامه دهخداخونیاگر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) رودزن . مطرب . خنیاگر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خنیاگر شود.
رودسرایلغتنامه دهخدارودسرای . [ س َ ] (نف مرکب ) رودسراینده . سراینده ٔ رود. رودنواز. رودساز. رودزن . رودنوازنده : ز هیچ باغ شنیدی نوای عودنوازز هیچ خانه شنیدی سرود رودسرای ؟ فرخی .همیشه تا دل میخواره ٔ سماع پرست شود گشاده به آواز
شکافهفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای از جنس چوب، فلز، یا استخوان که با آن ساز میزنند؛ زخمه؛ مضراب: ◻︎ ز شادی همی در کف رودزن / شکافه شکافنده گشت از شکن (اسدی: ۵۳).
نبیدخوارلغتنامه دهخدانبیدخوار. [ ن َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه نبیذ خورد. شرابخوار. میگسار. باده نوش . میخواره : گر رودزن رواست امام و نبیدخواراسبی است نیز آن که کند کودک از قصب .ناصرخسرو.
درودزنلغتنامه دهخدادرودزن . [ دُزَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایرج بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 78هزارگزی خاور اردکان و کنار راه فرعی پل خان به خانی من ، با 585 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ قدمگاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ای