رودگانیلغتنامه دهخدارودگانی . [ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی رودگان است که جمع روده باشد و بمعنی مفرد روده هم گفته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج ). از رودگان + ی (نسبت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رودگان و رودها. (ناظم الاطباء). روده ای و یا یک روده . (ناظم الاطباء)
رودگانیفرهنگ فارسی عمید= روده۱: ◻︎ شکم دامن اندرکشیدش ز شاخ / بُوَد تنگدل رودگانیفراخ (سعدی۱: ۱۴۷).
راذانیلغتنامه دهخداراذانی . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن حسن راذانی زاهد منسوب به راذان مدینه که بسال 480 هَ . .ق . درگذشت . (از معجم البلدان ) (لباب الانساب ج 1 ص 449).
رودنیلغتنامه دهخدارودنی . (اِخ ) دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع در 7هزارگزی جنوب شوشتر و 12هزارگزی باختری راه شوشتر بمسجد سلیمان .کوهستانی است و هوایی گرم دارد. سکنه ٔ آن 150</s
رودنگلغتنامه دهخدارودنگ . [دَ ] (اِ) بمعنی رودن است که رودنیاس باشد. (برهان قاطع). چوبی است سرخ که بدان رنگ کنند و گفته اند روناس است . (آنندراج ). بیخهای باریک که جامه ها را بدان سرخ رنگ رزند. به هندی مجیه نامند. (غیاث اللغات ). فُوَّة. (نصاب ) (منتهی الارب ). فوةالصباغین . (یادداشت مؤلف ).
روییدنیلغتنامه دهخداروییدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) نبات و گیاه و هر چیز که بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). نامیه . نبات . رُستنی . گیاه . عشب . کلأ. نبت . (یادداشت مؤلف ).
حردلغتنامه دهخداحرد. [ ح ِ ] (ع اِ) پاره ای از کوهان شتر. || رودگانی شتر. حِرْدة. ج ، حُرود. (منتهی الارب ).
بنات البطونلغتنامه دهخدابنات البطون . [ ب َ تُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) روده ها. بخور. (از المرصع). رودگانی . (مهذب الاسماء).
باقرساقلغتنامه دهخداباقرساق . [ ق ِ ] (ترکی ، اِ) بترکی امعاء است . (فهرست مخزن الادویه ). روده . رودگانی . رجوع به امعاء و روده شود.
شل و بریانلغتنامه دهخداشل و بریان . [ ش ُ ل ُ ب ِرْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شاید از شله بریان ، قسمی طعام که از شکمبه سازند.طعامی که از رودگانی و شش پزند. (یادداشت مؤلف ).
معالغتنامه دهخدامعا. [ م ِ ] (از ع ، اِ) روده . (ناظم الاطباء). روده . رودگانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به فارسی روده و به ترکی باقرساق نامند. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به معاء شود.