روزیلغتنامه دهخداروزی . (اِخ ) دهی از بخش ورزقان شهرستان اهر با 379 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول : غلات و سردرختی و سیب زمینی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
روزیلغتنامه دهخداروزی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) از: روز+ی (نسبت )، پهلوی رچیک ، ارمنی رچیک ، دزفولی روزیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوراک روزانه . (فرهنگ فارسی معین ). خوراک هرروزه . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آنچه روز بروز بکسی داده شودو قسمت او گردد. (
پیروزیلغتنامه دهخداپیروزی . (اِخ ) نام شاعری . و در ترجمان البلاغه ٔ محمودبن عمر راذویانی از او این بیت آمده است : مگر غیب و عیب است کایزد ندادت دگر هرچه بایست دانی و داری .و چون ترجمان البلاغه از قرن پنجم هجریست . علیهذا زمان زندگی این شاعر قرن پنجم یا قبل ا
پرویزیلغتنامه دهخداپرویزی . [ پ َرْ ] (ص نسبی ) منسوب است به پرویز (خسرو دوم ) پادشاه ساسانی ، و شاید از اولاد وی . و بدین نسبت مشهور است : عبداﷲ احمدبن محمدبن الفضل البرویزی السرخسی . وی ساکن مرو بود و مولدش به سرخس ... (سمعانی ).
پیروزیلغتنامه دهخداپیروزی . (حامص ) بر وزن و معنی فیروزی ، که ظفرو نصرت یافتن بر اعدا باشد. (برهان ). فرهی بر اعدا که بتازیش ظفر خوانند. (شرفنامه ). فلج . رشاد. نجح . نجاح . (منتهی الارب ). فوز. مفاز. ظفر. فلاح . نصرت . نصر.غلبه . فتح . کامروائی . کامیابی . توفیق . برآمدن حاجت .روائی حاجت . (شر
گروزیلغتنامه دهخداگروزی . [ گ ُ رُ ] (فرانسوی ، اِ) انگورفرنگی از تیره ٔ ساکسی فراگاسه . میوه ٔ آن مصرف شدنی است و شیره ٔ مرکب آن مورد استعمال است . (از کارآموزی داروسازی جنیدی ص 202).
روزیدنلغتنامه دهخداروزیدن . [ دَ ] (مص ) بیرون ریختن و خارج شدن آب از ظرف یا از جایی . (از فرهنگ شعوری ).
روزیمندلغتنامه دهخداروزیمند. [ م َ ] (ص مرکب ) مرزوق . صاحب روزی . || بهره مند. متمتع. فرخ . پیروز : از دل شاه جهان روزیمنداز تن و جان جهان برخوردار. فرخی .شبدیز روزیمند و مبارک بود. (نوروزنامه ).ز بخت یا
روزینهلغتنامه دهخداروزینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بهره و حصه ٔ هرروزه . (ناظم الاطباء). روزی . (فرهنگ فارسی معین ). || آنچه از نقد و جنس که هر روزه بشخص میرسد. || معاش یومیه . || جیره ای که هرروزه به مستحقین دهند. (ناظم الاطباء). || روزگار. زمان . دوران <spa
ذات یوملغتنامه دهخداذات یوم . [ ت َ ی َ مِن ْ ] (ع ق مرکب ) روزی . (دهار). در روزی . بروزی . روزی از روزها.
روزی ستدنلغتنامه دهخداروزی ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) ارتزاق . (تاج المصادر بیهقی ). روزی گرفتن .
روزینه دارلغتنامه دهخداروزینه دار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه روزینه دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به روزینه شود.
روزی جستنلغتنامه دهخداروزی جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استرزاق . (تاج المصادر بیهقی ). کار کردن برای تأمین وجه معاش .
روزی خوردنلغتنامه دهخداروزی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه زندگی است : نه شرطست وقتی که روزی خورندکه نام خداوند روزی برند. سعدی (بوستان ).چنان پهن خوان کرم گسترد<
روزی خوارلغتنامه دهخداروزی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مُرتَزَق . (یادداشت مؤلف ). مردم . خلایق . (شرفنامه ٔ منیری در ذیل روزی خواران ). روزی خورنده . هریک از افراد آدمی : گوید از دیدن حق محرومندمشتی آب وگل روزی خوارش . <p cl
دقایقی مروزیلغتنامه دهخدادقایقی مروزی . [ دَ ی ِ ی ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن علی . عالم و واعظ و شاعر اواخر قرن ششم هجری . وی تا پایان قرن مذکور زنده بود و هم اوست که سندبادنامه را به نثری مصنوع و مزین تحریر کرده ، که ظاهراًهمان بختیارنامه یا قصه ٔ ده وزیر منسوب به اوست . (از فرهنگ فارسی م
دل افروزیلغتنامه دهخدادل افروزی . [ دِ اَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دل افروز. دلفروزی . || دل افروختگی . افروختگی دل . شادمانی . خوشی . روشن دلی : نیاید پدیدار پیروزیی درخشیدنی یا دل افروزیی . فردوسی .به پیروزی و بهروزی همی زی با دل
دلفروزیلغتنامه دهخدادلفروزی . [ دِ ف ُ ] (حامص مرکب ) دل افروزی . حالت و چگونگی دلفروز. ایجاد سرور و شادی : می رست به باغ دلفروزی می کرد به غمزه خلق سوزی . نظامی .چو در دولتش دلفروزی نبودز کار تو جز خاک روزی نبود. <p class="au
دوروزیلغتنامه دهخدادوروزی . [ دُ ] (ص نسبی ) دوروزه . منسوب به دوروز. || کنایه است از صحت و تندرستی . (آنندراج ) (از لغت شوشتر) (جهانگیری ) (برهان ) : همی خواهم از داور کردگاردوروزی ده پاک پروردگار. فردوسی .دوروزی و درستی مرترا باد<b