روفلغتنامه دهخداروف . (اِ) به زبان سمرقندی اسفرزه وبزر قطونا. (ناظم الاطباء). به زبان سغدی سمرقندی بذر قطونا، و آن تخمی است معروف . (برهان ) (آنندراج ) (لغت فرس اسدی ). بذر قطونا که امروزه بین پزشکان معاصربه تخم اسپرزه یا اسفرزه معروف است . (یادداشت مؤلف ). || ماست باشد. (لغت فرس اسدی ص <sp
روفلغتنامه دهخداروف . [ رَ ] (ع مص ) آرمیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سکون و از رأفة نیست . (از اقرب الموارد) . || بخشودن . || مهربانی کردن . || مهربانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هُروف / روفگویش بختیاریآرى (صوتى براى تأیید کردن که همزمان با بیان این کلمه، نَفَس را به درون ریه کشند در این صورت فقط روف ruf به تلفظ درآید).
گروگولغتنامه دهخداگروگو. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 36 هزارگزی شمال بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 15 تن سکنه است . آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، شغل اهالی زراعت و
رئوفدیکشنری فارسی به انگلیسیgood-natured, gracious, kind, kindhearted, kindly, soft, soulful, tenderhearted, warmhearted
روفانیدنلغتنامه دهخداروفانیدن . [ دَ ] (مص ) پاک کردن دندانها و خلال کردن . (ناظم الاطباء). پاک نمودن دندان . (آنندراج ).
روفتگریلغتنامه دهخداروفتگری . [ ت َ / ت ِ گ َ ] (حامص مرکب ) روفته گری . رفته گری . رفتگری . عمل و شغل رفتگر.(از یادداشت مؤلف ). رجوع به رفتگر و روفتگر شود.
روفتنلغتنامه دهخداروفتن . [ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و پاک کردن . (از ناظم الاطباء). رفتن . مصدر دیگر غیر مستعمل آن رویش یا روب است . روبیدن . پاک کردن . جاروب کردن . خاشاک جایی را بیرون کردن . با جاروب یا جامه ای همه را بردن . (یادداشت مؤلف ) : به نیم گرده بروبی به
روفتنیلغتنامه دهخداروفتنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) رُفتنَی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رفتنی و رفتن شود.
rovesدیکشنری انگلیسی به فارسیروف ها، راهزنی دریایی کردن، سرگردان شدن، پرسه زدن، اواره شدن، گردش کردن، ول گردیدن
ارأفلغتنامه دهخداارأف . [ اَ ءَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رأفت . رؤف تر. مهربان تر: ارأف امتی بامتی ابوبکر. (حدیث ).
رحم مندلغتنامه دهخدارحم مند. [ رَ م َ ] (ص مرکب ) رحیم . رؤف . مهربان . که رحم و شفقت داشته باشد : ای خدا بگمار قومی رحم مندتا ز صندوق بدان ما را خرند.مولوی .
بخشایشگرلغتنامه دهخدابخشایشگر. [ ب َ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) رحیم و رحم کننده . (ناظم الاطباء). رؤف . (یادداشت مؤلف ). رحمن . (زمخشری ). بخشایشگر مرادف الرحیم و بخشاینده مرادف الرحمن است . (آنندراج ).
رأفلغتنامه دهخدارأف . [ رَءْف ْ ] (ع ص ) رائف . رؤف . رَئِف . مهربان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (ازتاج العروس ). سخت و بسیار مهربان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات کلمه شود.
روفانیدنلغتنامه دهخداروفانیدن . [ دَ ] (مص ) پاک کردن دندانها و خلال کردن . (ناظم الاطباء). پاک نمودن دندان . (آنندراج ).
روفت روبلغتنامه دهخداروفت روب . (اِمص مرکب ) رفت روب . رفت وروب . رفت ورو. رجوع به مترادفات کلمه و رفتن و روفتن شود.
روفت گرلغتنامه دهخداروفت گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) روفته گر. سپور. رفتگر. شوله روب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رفتگر شود.
روفت وروبلغتنامه دهخداروفت وروب . [ ت ُ ] (اِمص مرکب ) رفت وروب . روفت روب . رفت ورو. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به رفت وروب و مترادفات دیگر شود.
دایم المعروفلغتنامه دهخدادایم المعروف . [ ی ِ مُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) پیوسته سرشناس . همیشه زبانزد. همه گاه شناخته شده : توقعست ز انعام دایم المعروف زبهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .
حروفلغتنامه دهخداحروف . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَرْف . حروف متداول خط کنونی فارسی ، سی وپنج یا سی وهفت است . رجوع به حرف و سبک شناسی ج 1 صص 188-196 شود : وآن حرفهای خط
ام خذروفلغتنامه دهخداام خذروف . [ اُم ْ م ِ خ ُ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (المرصع). شاید محرف ام حذرف باشد. رجوع به ام حذرف شود.
خدروفلغتنامه دهخداخدروف . [ خ ُ ] (ع اِ) بادفَرَه . خَرّاره . (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه در اغلب فرهنگها با «ذال » معجمه آمده . رجوع به خذروف شود.