روژلغتنامه دهخداروژ. [ رُژ ] (اِ) ماده ای سرخ رنگ که زنان به لب مالند. (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) سرخ . قرمز: پودر روژ. (فرهنگ فارسی معین ).
روژفرهنگ فارسی معین(رُ) [ فر. ] 1 - (اِ.) ماده ای آرایشی که زنان به لب یا گونه مالند. 2 - (ص .) سرخ ، قرمز.
روژواژهنامه آزادخورشید روزها، ایام، به تشعشع نور خورشید که از لابلای برگ درختان دیده شود نیز می گویند اولین تشعشع نور خورشید هنگام طلوع
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
پرچ مازهkeel rivetواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پرچهایی که زبرباریکهها (garboard strakes) را به مازه متصل میکند
فرابَر رورومسافریro-ro/vehicle/passenger ferry, ro-ro/passenger ferryواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که همزمان قادر به جابهجایی مسافر و خودروِ با مسافر یا بدون مسافر و بارهای رورو است
روژیدنلغتنامه دهخداروژیدن . [ دَ ] (مص )چنانکه از شواهد زیر برمی آید بمعنی جوشیدن و تراویدن است : سپیدی او چون چشمه ٔ شیر را ماند که چشمه چشمه برمیروژد. (کتاب المعارف ). می اندیشیدم که این اجزای ما چندین هزار همسایه یافته است و این حرف اندیشه های ما چون سبزه و زعفران از
روژه دلیسللغتنامه دهخداروژه دلیسل . [ ژِ دُ ] (اِخ ) افسر فرانسوی که در 1760 م . متولد و در 1836 وفات یافت . وی در انقلاب فرانسه سرود مشهور مارسیز را سرود. رجوع به لاروس بزرگ و قاموس الاعلام ترکی ، ج 3</s
روژیدنلغتنامه دهخداروژیدن . [ دَ ] (مص )چنانکه از شواهد زیر برمی آید بمعنی جوشیدن و تراویدن است : سپیدی او چون چشمه ٔ شیر را ماند که چشمه چشمه برمیروژد. (کتاب المعارف ). می اندیشیدم که این اجزای ما چندین هزار همسایه یافته است و این حرف اندیشه های ما چون سبزه و زعفران از
کنار بروژلغتنامه دهخداکنار بروژ. [ک َ ب ِ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه است که در جنوب خاوری بخش واقع است واز پانزده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود2150 تن سکنه دارد. و قراء مهم آن ایستی سو، زین دشت و چوره پائین است . (از فره
کاروژلغتنامه دهخداکاروژ. (اِخ ) شهری از سوئیس کمون «ژنو» در ساحل «ارو» . دارای 7900 تن سکنه است . صنایع آن ساعت سازی و فلزکاریست .
کروژلغتنامه دهخداکروژ. [ ک ُ ] (اِ) کروز. (ناظم الاطباء). نشاط باشد. (فرهنگ اسدی ). طرب . شادی . (صحاح الفرس ) : قارون نکرد شادی چندان بنعمتش کز بهر... خواجه کنی تو همی کروژ. منجیک (از فرهنگ اسدی ).رجوع به کروز شود.