روکشلغتنامه دهخداروکش . [ رَ ک َ ] (اِ) دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || حریف و مقابل . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : به هر داغی که لاله ماند روکش نهاد از مردمک نعلی بر آتش . زلالی خوانساری (از آنندراج ).|| چیزی ک
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمرکب ) ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند. || پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره . فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف ). || کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فر
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان آمل . سکنه آن 110 تن . آب از نهر شل بت هراز. محصول آنجا برنج و نیشکر و غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
روکشفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که برای زیبایی یا محافظت روی چیزی میکشند: روکش دندان.۲. پوشش پلاستیکی یا کاغذی جلد کتاب.
روکشhousingواژههای مصوب فرهنگستانبخش خارجی مقرة ترکیبی که با ایجاد فاصلة خزشی، از هسته در برابر محیط پیرامون محافظت میکند
پروکش استنلغتنامه دهخداپروکش استن . [ پْرُ / پ ِ رُ ک ِ اُ ت ِ ] (اِخ ) (کنت ...) نام عالم فرانسوی مؤلف کتابی در سکه های پادشاهان پارت (پاریس 1874-1875 م .) .
روکش رنگیcontrast sealواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روکش آسفالت که برای ایجاد تمایز رنگ بر روی آسفالت روسازی ریخته میشود
روکش شکلاتیchocolate couvertureواژههای مصوب فرهنگستانشکلات حاوی بیشترین میزان کرۀ کاکائو که از آن برای پوشش محصولات شکلاتی بسیار با کیفیت استفاده میشود
روکشکاری 1cladding 1واژههای مصوب فرهنگستانپوشاندن فلز یا آلیاژ با لایۀ نازک معمولاً یک فلز دیگر به روشهای مکانیکی
روکشکاری 2retreading, recappingواژههای مصوب فرهنگستانقرار دادن رویۀ جدید بر روی تایری که رویۀ آن از بین رفته است، اما مَنجید سالمی دارد
تایر روکشیretreaded tyreواژههای مصوب فرهنگستانتایری که عمر آن با پخت رویۀ جدید بر روی مَنجید سابخوردۀ آن، افزایش یافته است
روکش پیشپختهprecured tread, retreadواژههای مصوب فرهنگستانرویۀ لاستیکی مخصوص روکشکاری که قبلاً قالبگیری و پخته شده است
روکش رنگیcontrast sealواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روکش آسفالت که برای ایجاد تمایز رنگ بر روی آسفالت روسازی ریخته میشود
روکشسازی مفصل رانfemoral resurfacing arthroplastyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مفصلسازی که در آن سر ران رویهگذاری میشود تا باقیماندۀ مفصل بیمار برای مفصلسازی آینده حفظ شود
فروکشلغتنامه دهخدافروکش . [ف ُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) فرودآینده در جای ، و اقامت کننده به مکانی . || (اِمص مرکب ) به معنی مصدر نیز آمده است ، یعنی فرود آمدن در جایی . (غیاث ).ترکیب ها:- فروکش شدن ؛ فروکش کردن .رجوع بدین مدخل ها
فروکشفرهنگ فارسی عمید= ⟨ فروکش کردن⟨ فروکش کردن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. فرود آمدن؛ پایین آمدن.۲. به پایین کشیدن.۳. [قدیمی] عنان کشیدن و در جایی فرود آمدن.۴. فروریختن چاه، قنات، و مانند آن.
جاروکشلغتنامه دهخداجاروکش . [ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) رجوع به جاروب کش شود : چو خورشید جاروکش آن درم که جنت گلی بر سر کوی اوست .تأثیر (از آنندراج ).