رویتلغتنامه دهخدارویت . [ رَ وی ی َ ] (ع اِ) رویة. عبارت از معرفت است بعد از فکر و تدبر زیاد و بالجمله معرفتی را که منشاء آن فکر و تأمل زیاد است رویت گویند. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی از اسفار).
رویتفرهنگ فارسی عمید۱. فکر کردن و تٲمل نمودن در کارها.۲. تفکر؛ تٲمل؛ بررسی.۳. [مقابلِ بدیهه] (ادبی) سرودن شعر با اندیشه و تٲمل.
رویتفرهنگ فارسی معین(رَ یَّ) [ ع .رویة ] (اِ.) 1 - اندیشه در امور، فکر، تأمل . 2 - با تفکر و تأمل شعری گفتن . مق . بداهت .
چروتلغتنامه دهخداچروت . [ چ ُ ] (اِ) سیگاری که بدون کاغذ از برگ نبریده ٔ توتون پیچیده میشود. (فرهنگ نظام ).
روتلغتنامه دهخداروت . (اِخ ) زن موآبی بود که با مادرشوهر خود نعومی به زمین یهودا مراجعت کرد. احتمال میرود که این واقعه در زمان جدعون واقع شده باشد. پس از آن به بوعز که از خویشاوندان و منسوبان شوهر نعومی بود منکوحه شد. از این نکاح داود ملک که عیسی مسیح از نسل او بود بوجود آمد. (از قاموس کتاب
روتلغتنامه دهخداروت . (ص ) در تداول عامه ، رت . برهنه . لخت . عور. عریان . لوت . رجوع به رت شود. || اطلسی . ساده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اطلسی شود.
روثلغتنامه دهخداروث . [ رَ ] (ع مص ) سرگین افگندن ستور. (دهار). سرگین اوکندن ستور. (مصادر زوزنی ). سرقین انداختن ، و در مثل گویند: احشک و تروثنی ؛ ای اعطیک الحشیش و تعطینی الروثة. (از منتهی الارب ). راث الفرس ُ روثاً؛ مثل تغوط الرجل . (اقرب الموارد). سرگین انداختن . (غیاث اللغات ). || (اِ) س
رؤیتلغتنامه دهخدارؤیت . [ رُءْ ی َ ] (ع اِمص ) رؤیة. دیدار. زنشت . (ناظم الاطباء). دیدار. دیدن . (یادداشت مؤلف ). دیدن به چشم و این متعدی به یک مفعول است . (آنندراج ). || بینش . مشاهده . (از ناظم الاطباء). بینش . دریافتن . (یادداشت مؤلف ). دانستن و این متعدی به دو مفعول است . (آنندراج ).
اهل رؤیتلغتنامه دهخدااهل رؤیت . [ اَ ل ِ رُ ءْ ی َ ] (اِخ ) عموم فرقی که بدیدار حق تعالی در دنیا یا آخرت معتقد بوده اند. (خاندان نوبختی ص 251).
خوش رؤیتلغتنامه دهخداخوش رؤیت . [خوَش ْ / خُش ْ رُءْ ی َ ] (ص مرکب ) خوش دیدار. آنکه دیدار او شگون دارد. مقابل بدرؤیت . مقابل نحس دیدار.
دترویتلغتنامه دهخدادترویت . [ دِ رُی ْ ] (اِخ ) شهری به ایالات متحده ٔ آمریکا (میشیگان ). شهری واقع در ساحل رود دترویت . مرکز اتومبیل سازیست و 1850000 تن سکنه دارد. و درمیان دو دریاچه ٔ «اریه « »سنت کلر» واقعست . (از قاموس الاعلام ترکی ). || نام رودی بناحیه ٔ ف
درویتلغتنامه دهخدادرویت . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 18 هزارگزی شمال باختری گهواره و 4 هزارگزی جنوب خاوری درنیجه ، با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن م
کرویتلغتنامه دهخداکرویت . [ ک ُ رَ وی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) گردی . (یادداشت مؤلف ). کروی بودن . حالت و شکل کره داشتن .
ترویتلغتنامه دهخداترویت . [ ت ِ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اسفندقه در خبش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت که در 115 هزارگزی جنوب ساردوئیه و ده هزارگزی شمال راه فرعی جیرفت به بافت واقع است و سه تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt