روییلغتنامه دهخدارویی . (ص نسبی )منسوب به رو (روی ). آنچه در ظاهر و سطح چیزی جای گیرد: لاستیک رویی . (فرهنگ فارسی معین ). || (حامص ) منسوب به روی ، و در ترکیب با کلمات دیگر حاصل مصدر تشکیل دهد: خوب رویی . تازه رویی . خوش رویی . زشت رویی . آدم رویی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به روی شود.
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
پرچ مازهkeel rivetواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پرچهایی که زبرباریکهها (garboard strakes) را به مازه متصل میکند
فرابَر رورومسافریro-ro/vehicle/passenger ferry, ro-ro/passenger ferryواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که همزمان قادر به جابهجایی مسافر و خودروِ با مسافر یا بدون مسافر و بارهای رورو است
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پسر پیران که از پهلوانان توران بود. (فرهنگ لغات ولف ) (آنندراج ) (از انجمن آرا).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پهلوان ایرانی که داماد طوس و پسر پشنگ بود. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (از برهان ).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام ولایتی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). لقب شهر بیکند : قتیبةبن مسلم بسیار رنج دید به گرفتن او [ بیکند ] که بغایت استوار بود و او را شهرستان رویین خوانده اند. (تاریخ بخارا ص 22).
روییدگیلغتنامه دهخداروییدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) بالیدگی و انبات و نمو. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی روییده . (از یادداشت مؤلف ). دلیک . دماع . (از منتهی الارب ): ادلاس ؛ در بقیه ٔ روییدگی افتادن قوم . ادیاس ؛ ظاهر کردن زمین روییدگی را. دلس ؛ باقیمانده ٔ رویی
روییدنلغتنامه دهخداروییدن . [ دَ ] (مص ) رُستن و نمو کردن و سبز شدن و بالیدن و ترقی کردن . (ناظم الاطباء). نمو کردن نباتات . بالیدن . (فرهنگ فارسی معین ). مصدر دوم از رُستن . بردمیدن نبات . سبز شدن . سر زدن از زمین . برآمدن از زمین . (از یادداشت مؤلف ) : گیاهی که رو
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پسر پیران که از پهلوانان توران بود. (فرهنگ لغات ولف ) (آنندراج ) (از انجمن آرا).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پهلوان ایرانی که داماد طوس و پسر پشنگ بود. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (از برهان ).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام ولایتی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). لقب شهر بیکند : قتیبةبن مسلم بسیار رنج دید به گرفتن او [ بیکند ] که بغایت استوار بود و او را شهرستان رویین خوانده اند. (تاریخ بخارا ص 22).
رویین سملغتنامه دهخدارویین سم . [ س ُ ] (ص مرکب ) رویینه سم . که سم چون روی دارد محکم و سخت . || (اِ مرکب ) اسب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 37). رجوع به رویینه سم و اسب شود.
روییدگیلغتنامه دهخداروییدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) بالیدگی و انبات و نمو. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی روییده . (از یادداشت مؤلف ). دلیک . دماع . (از منتهی الارب ): ادلاس ؛ در بقیه ٔ روییدگی افتادن قوم . ادیاس ؛ ظاهر کردن زمین روییدگی را. دلس ؛ باقیمانده ٔ رویی
درشت روییلغتنامه دهخدادرشت رویی . [ دُ رُ رو ] (حامص مرکب ) درشت روی بودن . تندخویی . بدخلقی . || گستاخی .
دوروییلغتنامه دهخدادورویی . [ دُ ] (حامص مرکب ) دورو بودن . دورو داشتن : مجنون که در آن دروغگویی دید آینه ای بدان دورویی . نظامی . || دورنگی . دورنگ داشتن : چون گل بگذر ز نرم خویی بگذر چو بنفشه از دورو
حسن آباد داروییلغتنامه دهخداحسن آباد دارویی . [ ح َ س َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت در 47 هزارگزی جنوب سبزواران و شش هزارگزی راه فرعی سبزواران - گلاشکرد. جلگه و گرمسیر است .سکنه ٔ آن 96 تن است . آب آن
پوشیده روییلغتنامه دهخداپوشیده رویی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل پوشیده روی : چه سازیم تا نرم خویی کندز بیگانه پوشیده رویی کند.نظامی .
تازه روییلغتنامه دهخداتازه رویی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) تازگی و نیکویی صورت . (ناظم الاطباء). خوشرویی . شادی . جوان سیمایی . گشاده رویی . بشاشت . نَضْرة. (منتهی الارب ) (دهار). نَضارة. نُضور. نَضَر. بِشْر. (منتهی الارب ) : که روی سیا