رچکلغتنامه دهخدارچک . [ رَ چ ُ ] (اِ) آروغ . (فرهنگ فارسی معین ). آروغ و رجک و رجغک . (ناظم الاطباء). به معنی رجعک است . (از شعوری ج 2 ص 9) : ببندد دهان خود از فرط بخل که برناید از سینه ٔ او ر
رچکفرهنگ فارسی عمید= آروغ: ◻︎ ببندد دهان خود از فرط بخل / که برناید از سینهٴ او رچک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶).
رجغکلغتنامه دهخدارجغک . [ رَ غ َ] (اِ) آروغ و بادی که از راه گلو برآید، و رجک و رچک نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آروغ . (جهانگیری ). آروغ نیز گویند و آن بادی باشد که از راه گلو برآید. (آنندراج ). و رجوع به رجک و رچک و رجعک شود.
رجعکلغتنامه دهخدارجعک . [ رَ ع َ ] (اِ) رجغک . بمعنی آروغ است که رچک نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 9).
رجکلغتنامه دهخدارجک . [ رَ ج َ ] (اِ) رچک . رجغک . آروغ . رجغک و بادی که از راه گلو برآید. (ناظم الاطباء). فواق . باد گلو. آروغ . (آنندراج ) (از برهان ) : ببندد دهان خود از فرط بخل که برناید از سینه ٔ او رجک . طیان ژاژخای (از آنندراج ).</
آروغفرهنگ فارسی عمیدباد صداداری که از راه گلو بیرون آید؛ رچک؛ آجل: ◻︎همیشه لب مرد بسیارخوار / در آروغ بد باشد از ناگوار (نظامی۵: ۱۰۹۹).
خرچکلغتنامه دهخداخرچک . [ خ ِ چ َ ] (اِ) خِرچه . کاله . کالک . سبز. سفچه . کمبزه . کمبیزه . (یادداشت بخط مؤلف ). میوه ای است که از بوته بعمل می آید چون هندوانه و خربزه .
گورچکلغتنامه دهخداگورچک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 35 هزارگزی خاور درمیان و 7 هزارگزی شمال طبس . کوهستانی و گرم سیر است . سکنه ٔ آن 68 تن
گورچکلغتنامه دهخداگورچک .[ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرزشهرستان بروجرد واقع در 46 هزارگزی شمال الیگودرز و190 هزارگزی خاور شوسه ٔ شاه زند به ازنا. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 624<
کرچکلغتنامه دهخداکرچک . [ ک َ چ َ ] (اِ) اسم ترکی خروع است . (فهرست مخزن الادویه ). دانه ٔ بید انجیر. (ناظم الاطباء). بید انجیر. خِروَغ . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). گیاهی است از تیره ٔ فرفیون ها که یکساله است و دارای برخی گونه های پایا می باشد گونه های پایای کرچک تا <span class="hl
کرچکلغتنامه دهخداکرچک . [ ک َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش بلده در آمل مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 151).