رکونلغتنامه دهخدارکون . [ رُ] (ع مص ) میل کردن بسوی کسی و آرمیدن . قال اﷲ تعالی : و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار (قرآن 113/11). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آرام گرفتن و میل کردن به چیزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میل کردن به چیزی . (از ترج
رکونفرهنگ فارسی معین(رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آسودن ، آرام یافتن . 2 - به سوی کسی یا چیزی متمایل شدن .
نشانفرست راداریradar beacon, raconواژههای مصوب فرهنگستانتراپاسخگر نصبشده در هواگرد که با دریافت کدِ تپ صحیح از رادار زمینی بلافاصله رمز شناسایی را در همان طولِموج یا در طولِموج متفاوت ارسال میکند متـ . تراپاسخگر نشانفرست راداری radar beacon transponder سامانۀ نشانفرست راداریradar beacon system, RBS تراپاسخگر راداری radar transponder
رقونلغتنامه دهخدارقون . [ رَ ] (ع اِ) رُقون . زعفران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). رقان . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (متن اللغة). اِرقان . (اقرب الموارد). رجوع به رقان و اِرقان شود. || حنا. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (اختیارات بدیعی
رکونةلغتنامه دهخدارکونة. [ رُ ن َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَکانَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رکانة شود.
رکوحلغتنامه دهخدارکوح . [ رُ ] (ع مص ) میل کردن بسوی کسی و یار گردیدن و آرام گرفتن به وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رکون . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رکون شود.
تَرْکَنُفرهنگ واژگان قرآناندکي متمايل شوي (رکون اعتمادي است که توأم با ميل باشد ،به معناي ميل کردن به سوي چيزي و تسکين دادن خاطر به وسيله آن است ، و کلمه رکن - به ضم اول آن - به معناي ناحيه قويتر و اصلی تر هر چيز است )
رُکْنٍفرهنگ واژگان قرآنهر چيزي است که ساختمان ، بعد از بنيان بر آن تکيه دارد مانند ستون و پايه.(رکون اعتمادي است که توأم با ميل باشد ،به معناي ميل کردن به سوي چيزي و تسکين دادن خاطر به وسيله آن است ، و کلمه رکن به معناي ناحيه قويتر و اصلی تر هر چيز است )
لَا تَرْکَنُواْفرهنگ واژگان قرآنحتی کمی متمايل نشويد -حتی به مقدار کم هم دل خوش نکنید(رکون اعتمادي است که توأم با ميل باشد ،به معناي ميل کردن به سوي چيزي و تسکين دادن خاطر به وسيله آن است ، و کلمه رکن - به ضم اول آن - به معناي ناحيه قويتر و اصلی تر هر چيز است )
غصونلغتنامه دهخداغصون . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غُصن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شاخه های درخت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به غصن شود : گفته هر برگ وشکوفه ٔ آن غصون دم به دم یا لیت قومی یعلمون . مولوی (مثنوی ).پس نشان نشف آب
رکونةلغتنامه دهخدارکونة. [ رُ ن َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَکانَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رکانة شود.
درکونلغتنامه دهخدادرکون . [ دَ ] (اِ مرکب ) ترک بند و تسمه ٔ زین که بواسطه ٔ آن هر چیزی را در ترک اسب بندند. (ناظم الاطباء). || جوالیقی در المعرب (ص 153) از قول ابوحاتم گوید اهل مکه کفل و سرین استر را دَرْکون گویند وبر دَراکین جمع بندند، و آن معرب از فارسی دَر
چن-ارآرکونلغتنامه دهخداچن-ارآرکون . [ چ ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از قرای دماوند است و 20خانوار سکنه دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 272).
خرکونلغتنامه دهخداخرکون . [ خ َ] (اِخ ) نام دهی است از دهستانهای واقع در ناحیه ٔ آمل . (از مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ).
سارکونلغتنامه دهخداسارکون . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است از سواد بخارا. (انساب سمعانی ) (معجم البلدان یاقوت ).
ارکونلغتنامه دهخداارکون . [ اَ ] (اِخ ) حصنی منیع به اندلس از اعمال شنتمریه . و یاقوت گوید تا زمان وی در دست مسلمانان بوده است . (معجم البلدان ).