رگل

regl

معنی

۱. قاعده.
۲. (اسم مصدر) قاعدگی.

مترادف

بینمازی، طمث، عادت، قاعده

جست‌وجوی دقیق

رگل

فرهنگ فارسی عمید

۱. قاعده.۲. (اسم مصدر) قاعدگی.

رگل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

menses, menstruation

رگل

فرهنگ فارسی معین

(رِ گْ) [ فر. ] (اِ.) عادت ماهانة زنان .

رگل

فرهنگ مترادف و متضاد

بینمازی، طمث، عادت، قاعده

رگل

گویش مازنی

گذر محل عبور

جست‌وجوی هم‌آوا

ریل پایه‌تخت

flat bottomed rail, Vignoles rail / Vignol rail, tee rail, T-rail

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ریل معمول در خطوط راه‌آهن که دارای تاج ریل و جان ریل و پایۀ ریل است

ریل سوم

third rail, contact rail, current collector rail, conductor rail

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ریلی اضافی به موازات ریل‌های اصلی برای تأمین نیروی برق قطارهای برقی

ریل ممتد

continuous welded rail, CWR, long welded rail, welded rail, ribbon rail

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ریلی که از جوش دادن چند قطعه ریل استاندارد یا ریل کوتاه به دست می‏آید

ریل هادی

guide rail, closure rail, lead rail

واژه‌های مصوب فرهنگستان

قطعه ریلی که بین پاشنۀ سوزن و تکۀ مرکزی قرار می‏گیرد

پایۀ ریل سوم

third rail stand, third rail bracket, third rail chair

واژه‌های مصوب فرهنگستان

افزاره‌ای در ریل سوم زیرتماس که عایق و ریل سوم را آویزان نگه می‌دارد

جست‌وجوی مشابه

رگلاتور

لغت‌نامه دهخدا

رگلاتور. [ رِ تُرْ ] (فرانسوی ، اِ) منظم کننده . || آلت نظم در ماشین .

رگلاژ

لغت‌نامه دهخدا

رگلاژ. [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) خطکشی . طرز و عمل خطکشی کاغذ. || نظم و ترتیب دادن حرکت و چرخ و پره های ماشین .

رگلمان

لغت‌نامه دهخدا

رگلمان . [ رِ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) نظم . ترتیب . || دستور. امر. || آیین نامه . نظامنامه .

رگلاتور

فرهنگ فارسی عمید

۱. ابزاری که به منظور تنظیم فشار گاز بر روی کپسول‌های گاز نصب می‌شود.۲. هر نوع ابزار تنظیم‌کننده در ماشین.

رگلاژ

فرهنگ فارسی عمید

نظم‌وترتیب دادن حرکت و کار قسمت‌های مختلف ماشین؛ منظم ساختن چرخ و پر یک دستگاه.

جست‌وجوی متن

حیض

فرهنگ مترادف و متضاد

بینمازی، رگل، طمث، قاعدگی

قاعدگی

فرهنگ مترادف و متضاد

بینمازی، رگل، طمث، عادتزنانه، عادتماهانه ≠ طهر

معذور

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پوزشخواه ۲. بخشوده، معاف ۳. قاعده، رگل، عادت ماهانه

طمث

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. جماع، همبستری، رابطهجنسی ۲. حیض، رگل، عادت، قاعدگی ۳. سودن، لمس کردن

عادت

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خلق، خو، داب ۲. الفت، انس ۳. آیین، رسم، سنت ۴. حیض، رگل، قاعده

جست‌وجوی هم‌آغاز

رگلاتور

لغت‌نامه دهخدا

رگلاتور. [ رِ تُرْ ] (فرانسوی ، اِ) منظم کننده . || آلت نظم در ماشین .

رگلاژ

لغت‌نامه دهخدا

رگلاژ. [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) خطکشی . طرز و عمل خطکشی کاغذ. || نظم و ترتیب دادن حرکت و چرخ و پره های ماشین .

رگلمان

لغت‌نامه دهخدا

رگلمان . [ رِ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) نظم . ترتیب . || دستور. امر. || آیین نامه . نظامنامه .

رگلاتور

فرهنگ فارسی عمید

۱. ابزاری که به منظور تنظیم فشار گاز بر روی کپسول‌های گاز نصب می‌شود.۲. هر نوع ابزار تنظیم‌کننده در ماشین.

رگلاژ

فرهنگ فارسی عمید

نظم‌وترتیب دادن حرکت و کار قسمت‌های مختلف ماشین؛ منظم ساختن چرخ و پر یک دستگاه.

جست‌وجوی هم‌قافیه

درگل

لغت‌نامه دهخدا

درگل . [ دَ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مازر بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقعدر 182 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی جنوب راه مالرو مازر به رمشک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</s

فرگل

لغت‌نامه دهخدا

فرگل . [ ف َ گ ُ ] (اِ) نوعی پیراهن و در آیین اکبری نوشته که لباسی از فرنگ برخاسته و امروز میپوشند. خوش آینده و زیبنده و شکوه افزاست . (آنندراج ).

چنارگل

لغت‌نامه دهخدا

چنارگل . [ چ ِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکانه بخش پاپی شهرستان خرم آباد که در 30 هزارگزی باختر سپیددشت و 20 هزارگزی شمال باختر ایستگاه چم سنگر واقع است . جلگه و سردسیر است و

چهارگل

لغت‌نامه دهخدا

چهارگل . [ چ َ / چ ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) چهارگل از گلهای گیاهان که در مداوای امتلاء معده جوشانند و بکار برند و این چهار عبارتند از: گل بنفشه و گل پنیرک و گل کدو و گل نیلوفر.

دارگل

لغت‌نامه دهخدا

دارگل . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از درخت که در هندوستان شایع است . (آنندراج ).

ترجمه مقاله