ریانلغتنامه دهخداریان . [ رَی ْ یا ] (اِخ ) نام دیهی به نسا و آن را رذان نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). نام قریه ای است در نسا. (از معجم البلدان ). رجوع به رذان شود.
ریانلغتنامه دهخداریان . [ رَی ْ یا ] (اِخ ) نام کوه بزرگی در بلاد طی ، هنگامی که در بالای آن آتش روشن کنند از سه روز راه پیداست . این کوه بلندترین و بزرگترین کوههای اجاء است و در دو میلی معدن بنی سلیم واقعشده ، هارون الرشید هنگام حج به این کوه فرود می آمد. در آنجا کاخهایی یافت می شود و در بال
ریانلغتنامه دهخداریان . [ رَی ْ یا ] (ع ص ) سیراب . (دهار). ضد عطشان . (اقرب الموارد). مرد سیراب . ج ، رِواء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تأنیث آن ریا است . (مهذب الاسماء) : زمی از رکن مصر ریان است اوست ریان ز علم و هم ناهار. <
ریانلغتنامه دهخداریان . [رَی ْ یا ] (اِخ ) ابن ولید. سلطان مصر و شوهر زلیخا،که یوسف صدیق (ع ) خواب او را تعبیر کرد و او دومین فراعنه ٔ مصر است . (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 30-24).
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
باران آتشفشانیvolcanic rainواژههای مصوب فرهنگستانبارانی که پس از فوران آتشفشان براثر میعان بخارهای همراه فوران میبارد متـ . باران فورانی eruption rain
ریانقلغتنامه دهخداریانق . [ رَ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ رونق . (منتهی الارب ). رجوع به رونق شود. || ج ِ رَونَقَة، به معنی آب مکدر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به رونقة شود.
ریانیلغتنامه دهخداریانی . [ رَی ْ یا ] (ص نسبی ) منسوب است به ریان از قراء نسا، و مردم نسا آن را به تخفیف یاء خوانند. (از لباب الانساب ).
قصر ریانلغتنامه دهخداقصر ریان . [ ق َ رِ رَی ْ یا ] (اِخ ) در مشرق دجله ٔ موصل از توابع نینوی نزدیک باعشیقا است و قبر شیخ صالح ابواحمد عبداﷲبن حسن بن مثنی معروف به ابن حداد بدانجاست . (معجم البلدان ).
رواءلغتنامه دهخدارواء. [ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَیّان . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به رَیّان شود. || ج ِ رَیّا مؤنث رَیّان . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). رجوع به رَیّا شود.
صائن الدینلغتنامه دهخداصائن الدین . [ ءِ نُدْ دی ] (اِخ ) مکی بن ریان بن شبه ، مکنی به ابی الحزم . رجوع به ابوالحزم مکی بن ریان شود.
رذانلغتنامه دهخدارذان . [ رَ ] (اِخ ) نام دیهی در نسا، و آنرا ریان نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). قریه ای است در نواحی نسا. (از معجم البلدان ). دهی است به نیشابور. (منتهی الارب ). رجوع به ریان شود.
ریانقلغتنامه دهخداریانق . [ رَ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ رونق . (منتهی الارب ). رجوع به رونق شود. || ج ِ رَونَقَة، به معنی آب مکدر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به رونقة شود.
ریانیلغتنامه دهخداریانی . [ رَی ْ یا ] (ص نسبی ) منسوب است به ریان از قراء نسا، و مردم نسا آن را به تخفیف یاء خوانند. (از لباب الانساب ).
دبیریانلغتنامه دهخدادبیریان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین . در 14000گزی جنوب باختر آبیک . دارای 114 تن سکنه . آب از قنات . محصول غلات و صیفی .شغل اهالی زراعت و راه مالرواست و از طریق باقرآبادم
دزه بریانلغتنامه دهخدادزه بریان . [ دُزَ ب ِرْ ] (اِ مرکب ) زیر بریان پلاو است که گوشت را خام در زیر برنج دم دهند. (لغت محلی شوشتر - خطی ).
دریانلغتنامه دهخدادریان . [ دَ رَ / دِرْ ] (ع مص ) درایة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به درایة شود.
دودج و داریانلغتنامه دهخدادودج و داریان . [ دَ ج ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. حدود و مشخصات آن به قرار زیر است : از شمال : ارتفاعات کدوان و کربال . از خاور: کوههای خرامه . از جنوب : ارتفاعات کفترک وگشنکان . از باختر: کوه بمووتنگ قراولخانه . این دهستان در شمال خاور