ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 149 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش راور شهرستان کرمان . دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش زرند شهرستان کرمان . دارای 280 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و پسته و پنبه وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان اهر. دارای 416 تن است . آب آن از رودخانه ٔ اهرچای و چشمه است ومحصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای 383 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات و انگور و سیب زمینی و صنایع دستی آنجا قالی و گلیم و جاجیم بافی است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
پیرهانلغتنامه دهخداپیرهان . (اِ) پیرهن . پیراهان . پیراهن . رجوع به پیرهن و پیراهن شود : دریغ غربچگانی که چون غلام شدند (؟)مزین از کله و پیرهان و دستارم .سوزنی .
رعانلغتنامه دهخدارعان . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَعن به معنی بینی ساره ٔ کوه . (آنندراج ). ج ِ رعن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دماغه ٔ کوه بلند. (از معجم البلدان ).
رعیانلغتنامه دهخدارعیان . [ رُع ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ راعی ، به معنی ولی و امیر و چراننده و نگهدارنده . (آنندراج ). رجوع به راعی شود.
رهائنلغتنامه دهخدارهائن . [ رَ ءِ ] (ع اِ) رهاین . ج ِ رهینه . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ رهینه به معنی گروی . (آنندراج ). رجوع به رهینه شود.
ریحان الغتنامه دهخداریحان ا. [ رَ نُل ْ لاه ] (اِخ ) سیدریحان اﷲ پسر سیدجعفر کشفی دارابی .اصلاً از داراب فارس و خود مقیم بروجرد بود و در اواسط عمر به تهران آمد و متدرجاً از علمای تهران و صاحب محراب و منبر و مجلس گردید. وی بسال 1267 یا
ریحانلولغتنامه دهخداریحانلو. [ رَ ] (اِخ ) دهی ازبخش سیه چشمه شهرستان ماکو. دارای 441 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . در سه محل به فاصله ٔ یک کیلومتر از هم بنام ریحانلوی بالا و پایین و وسط مشهور است . سکنه ٔ ری
ریحانهلغتنامه دهخداریحانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) ریحانة. آنچه در آن ریحان کارند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
ریحانهلغتنامه دهخداریحانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 700 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ جراحی و محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است و ساکنان آنجا از طایفه ٔ حیدری هستند. راه آن ماشین رو است
ریحانةلغتنامه دهخداریحانة. [ رَ ن َ ] (اِخ ) ریحانه . بنت زید قبطی از بنی قریظه ، یکی از دو سریه ٔ رسول (ص ) است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 249 و مجمل التواریخ و القصص ص 262</span
ریحان آبادلغتنامه دهخداریحان آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش ورامین شهرستان تهران . دارای 699 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و صیفی و چغندرقند است . راه آن ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
ریحان سفلیلغتنامه دهخداریحان سفلی . [ رَ ن ِ س ُ لا ] (اِخ ) دهی از بخش خمین شهرستان محلات . دارای 1400 تن سکنه است . آب آن از رود آشناخور و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و بادام است و راه آن ماشین رو و صنایع دستی زنان قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیایی
ریحان علیالغتنامه دهخداریحان علیا. [ رَ ن ِ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی از بخش خمین شهرستان محلات . دارای 747 تن سکنه . آب از رودخانه ٔ آشناخور و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و پنبه و انگور و صنایع دستی زنان قالیچه بافی و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیا
ریحان آبادلغتنامه دهخداریحان آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش بهشهر شهرستان ساری است با 430 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا برنج و غلات و مرکبات و صیفی و پنبه و ابریشم و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغر
ریحان الغتنامه دهخداریحان ا. [ رَ نُل ْ لاه ] (اِخ ) سیدریحان اﷲ پسر سیدجعفر کشفی دارابی .اصلاً از داراب فارس و خود مقیم بروجرد بود و در اواسط عمر به تهران آمد و متدرجاً از علمای تهران و صاحب محراب و منبر و مجلس گردید. وی بسال 1267 یا
خاک ریحانلغتنامه دهخداخاک ریحان . [ رَ ] (اِ مرکب ) آنچه در سفال ، خاک پر کرده ریحان و سبزه می کارند. (غیاث اللغات ) (آنندراج )
چم ریحانلغتنامه دهخداچم ریحان . [ چ َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرغا بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز که در 48 هزارگزی جنوب باختری ایزه واقع است . کوهستانی و معتدل است و 195 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش گندم و جو. شغل اهالی زراعت و
خط ریحانلغتنامه دهخداخط ریحان . [ خ َطْ طِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام خطوط مشهور بین متأخرین است و آنها عبارتند از: ثلث ، نسخ ، تعلیق ، ریحان ، محقق ، رقاع ، نستعلیق و دیوانی . (از کشف الظنون در عنوان «علم الخط»). آنرا خط جلی نیز می گویند. (از ناظم الاطباء). در این خط در عوض حروف
روح و ریحانلغتنامه دهخداروح و ریحان . [ رَ ح ُ رَی ْ / رِی ْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رحمت و رزق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آسایش وروزی و بوی خوش . استراحت و رزق . مقتبس از آیه ٔ «فأما ان کان من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم ». (قرآن <span class="hl" dir=
شاخ ریحانلغتنامه دهخداشاخ ریحان . [ خ ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاخه ٔ ریحان . طاقه ٔریحان . (ناظم الاطباء). و رجوع به شاخ و شاخه شود.