ریخته

rixte

معنی

۱. ویژگی مایعی که در ظرف یا جایی جاری شده؛ ریخته‌شده.
۲. پراکنده‌شده؛ تکه‌تکه‌شده.
۳. [مجاز] ازبین‌رفته.
۴. ذوب‌شده و به‌قالب‌درآمده.
۵. [قدیمی] پوسیده و تجزیه‌شده.

جست‌وجوی دقیق

ریخته

فرهنگ فارسی عمید

۱. ویژگی مایعی که در ظرف یا جایی جاری شده؛ ریخته‌شده.۲. پراکنده‌شده؛ تکه‌تکه‌شده.۳. [مجاز] ازبین‌رفته.۴. ذوب‌شده و به‌قالب‌درآمده.۵. [قدیمی] پوسیده و تجزیه‌شده.

ریخته

لغت‌نامه دهخدا

ریخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) روان شده . (از ناظم الاطباء). سرازیرگشته . (از فرهنگ فارسی معین ). صفت مفعولی از ریختن به معنی سرازیرگشته و جاری شده (در مایعات ). (از شعوری ج 2</

ریخته

casting 2, cast 2

واژه‌های مصوب فرهنگستان

هر شیئی که با قرار دادن مادۀ قابل ریخته‌گری در قالب شکل داده و جامد شده باشد

ریخته

جست‌وجوی هم‌آوا

ریخته گری تحت فشار (ریخته گری و فلز کاری)

گریخته

لغت‌نامه دهخدا

گریخته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) فرارکرده : چه کشته چه خسته چه بگریخته ز تن ساز کینه فروریخته . فردوسی .سرایها و مالهای گریختگان می جستند و آنچه می یافتند می ستدند. (تاریخ بیهقی

رخته

لغت‌نامه دهخدا

رخته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ص ) مجروح و زخمدار و بیمار و دردمند. (ناظم الاطباء). بیمار. (فرهنگ ولف ) (یادداشت مؤلف ). خسته . (از شعوری ج 2 ص 15).

گریخته

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: اختیار آتی یخته، فراری، گریزان، متواری، رهاشده، رهایی‌یافته، رها معاف غریب، دربه‌در جسته رمیده گریزپا متنفر، بیزار ◄ کینه‌توز

جست‌وجوی مشابه

ریخته‌پذیری

ریخته‏پیرایی

fettling

واژه‌های مصوب فرهنگستان

بریدن و جدا کردن راهگاه و زواید فلزی و پلیسه‏ها از قطعات ریختگی

ریخته‌کش

casting extractor

واژه‌های مصوب فرهنگستان

سامانه‌ای که به‌طور خودکار یا دستی به فضای خالی داخل قالب دائمی بازشده وارد می‌شود و قطعه را در خود می‌گیرد و آن را از پرانه‌ها جدا می‌سازد و از فضای داخل قالب خارج می‌کند

ریخته‏گری

casting 3

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از روش‌های شکل دادن فلزات که شامل ذوب فلز و ریختن آن در محفظه‏ای به نام قالب است تا پس از انجماد، شکل و اندازه و خواص مورد نظر را پیدا کند

ریخته‌گری‌پذیری

castability

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ترکیب پیچیده‌ای از خواص فلز مذاب و ویژگی‌های انجمادی آن که موجب تولید یک قطعۀ ریختگی دقیق و مرغوب می‌شود متـ . ریخته‌پذیری

جست‌وجوی متن

انسکاب

نازک‌ریزی

thin-wall casting

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی ریخته‌گری که در آن قطعات با کمترین ضخامت دیواره ریخته می‌شوند

riveled

spillage

هکلیه

جست‌وجوی هم‌آغاز

ریخته پا

ریخته پا. [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) اسبی که تناسب اعضاء و مفاصلش بغایت خوب باشد گویا به قالب ریخته اند. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : سخت سم نرم دم آگنده سرین پهن کفل چرب مو خشک پی افروخته سر ریخته پا.<p cla

ریخته پیخته

لغت‌نامه دهخدا

ریخته پیخته . [ ت َ/ ت ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ریخته پاشیده و درهم شده را گویند و در لهجه ٔ محلی «رخته پخته » گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).

ریخته گر

لغت‌نامه دهخدا

ریخته گر. [ ت َ / ت ِ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که می گدازد مس و روی را با هم و از آن هاون و منقل و اسباب دیگر و توپ می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که بوسیله ٔ ذوب فلزات ظروف و آلات مختلف و توپ و غیره سازد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه روی وشیشه و امثال

ریخته گری

لغت‌نامه دهخدا

ریخته گری . [ ت َ / ت ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل ریخته گر. (ناظم الاطباء). صوغ .صیاغت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به این دو مصدر شود. || قالب ریزی مواد و مصالح بنایی به صورت صوغ فلزات ، استحکام بنا را : پس عضدالدوله ب

ریخته گر

فرهنگ فارسی عمید

کسی که فلزات را ذوب می‌کند و در قالب می‌ریزد.

جست‌وجوی هم‌قافیه

دندان ریخته

لغت‌نامه دهخدا

دندان ریخته . [ دَ ت َ ] (ن مف مرکب ) بی دندان و کسی که هیچ دندان ندارد. (ناظم الاطباء). رجوع به دندان ریختن شود.

پهریخته

لغت‌نامه دهخدا

پهریخته . [ پ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پرهیخته . مؤدب . فرهخته : هفت مرد بودند... بغایت عظیم پهریخته بودند. (مقدمه ٔ ارداویرافنامه ترجمه ٔ قدیم چ معین در کتاب یادنامه ٔ پورداود ص 208). ر

سلاح ریخته

لغت‌نامه دهخدا

سلاح ریخته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) در بیت زیر ظاهراً به معنی عاجز شده ، تسلیم شده ، آنکه سلاح افکنده باشد بنظر میرسد : من که چون گل سلاح ریخته ام هم ز خار حسد گریخته ام .نظامی .</

فروریخته

لغت‌نامه دهخدا

فروریخته . [ ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچه بر زمین ریخته شده باشد از آب و خون و جز آن . || هدررفته و از میان رفته . رجوع به فروریختن شود.

واریخته

لغت‌نامه دهخدا

واریخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ریخته . بازریخته . دوباره ریخته . واریز شده . تفریغ شده . تسویه شده . رجوع به واریختن شود. || جائی که شیب آن از یکسوست نه از چندسو. (از یادداشتهای مؤلف ): شیروانی واریخته (در اصطلاح بنایان ). (از یادداشته

درپیوند

بیشتر بدانید

ریخته

rixte

معنی

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آوا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ فارسی طیفی

جست‌وجوی مشابه

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گویش مازنی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا