ریشه جوشلغتنامه دهخداریشه جوش . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) جوانه هایی که روی ریشه های سالم می روید. روی ریشه های سالم برخی درختها و درختچه ها جوانه هایی پیدا می شود که ازآنها جسته هایی به نام ریشه جوش می روید، درختان سپیدار، توسکا، اقاقیا و برخی گونه های مازو و نار
ریشه ریشهلغتنامه دهخداریشه ریشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش . پرریشه . هر چیزی با ریشه ٔ فراوان از او آویخته . || به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف ) <sp
رئیسةلغتنامه دهخدارئیسة. [رَ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث رئیس . رجوع به رئیس شود.- اعضاء رئیسه ؛ اندامهای مهم تن . دل و دماغ و جگر و خایه را گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).- هیأت رئیسه ؛ اعضای برجسته وعالی رتبه ٔ یک مؤس
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است . (منتهی الارب ).
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (ع اِ) یک پر مرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
ریشۀ جوشweld root , root of weld, root 3واژههای مصوب فرهنگستاننقاط برخورد اولین گذر جوش با فلز پایه که در آن فلز جوش در اتصال فراتر از آن نقاط ادامه دارد
تَرَک سطح ریشهroot surface crackواژههای مصوب فرهنگستانترکهای طولیای که در سطح ریشه یا ریشۀ جوش ایجاد میشود
سطح ریشهroot surfaceواژههای مصوب فرهنگستانسطح نمایان ریشۀ جوش در طرف مقابل سطحی که بر روی آن جوشکاری انجام شده است
پشتشیارزنیbackgougingواژههای مصوب فرهنگستانبرداشتن فلز جوش و فلز پایه از روی ریشۀ جوش برای آسان کردن ذوب و نفوذ کامل جوش در همان سمت
ریشهلغتنامه دهخداریشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) ریش و زخم .جراحت . || بیماری رشته و عرق مدنی . (ناظم الاطباء). به معنی رشته که مرضی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام مرضی است که آن را عرق بدنی گویند. (برهان ). رجوع به رشته شود. || در اصطلاح جانورشناسی زایده هایی ا
ریشهلغتنامه دهخداریشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || طره ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). آنچه از تار بی پود گذارند در جانب جامه زینت را: ریشه ٔ گلیم . ریشه ٔ کلاغی
ریشهفرهنگ فارسی عمید۱. بیخ؛ بن؛ اصل.۲. هریک از تارها، رشتهها، و نخهایی که در حاشیۀ چادر، پرده، یا چیز دیگر آویزان میکنند.۳. (زیستشناسی) عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومیرود و گیاه بهوسیلۀ آن آب و موادغذایی را از زمین جذب میکند.۴. (زبانشناسی) صورت کهن کلمه: ریشهٴ لغت «رفتن» چ
دوریشهلغتنامه دهخدادوریشه . [ دُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوریسه و پارچه ٔ کتانی . (ناظم الاطباء). رجوع به دوریسه شود.
خشک ریشهلغتنامه دهخداخشک ریشه . [ خ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) بهانه . عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).- خشک ریشه کردن ؛ بهانه کردن . عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. (برهان قاطع).||