ریشه ریشهلغتنامه دهخداریشه ریشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش . پرریشه . هر چیزی با ریشه ٔ فراوان از او آویخته . || به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف ) <sp
رئیسةلغتنامه دهخدارئیسة. [رَ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث رئیس . رجوع به رئیس شود.- اعضاء رئیسه ؛ اندامهای مهم تن . دل و دماغ و جگر و خایه را گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).- هیأت رئیسه ؛ اعضای برجسته وعالی رتبه ٔ یک مؤس
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است . (منتهی الارب ).
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (ع اِ) یک پر مرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
بیخ کردنلغتنامه دهخدابیخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریشه دواندن : درخت کرم هر کجا بیخ کردگذشت از فلک شاخ و بالای او.سعدی .
ثبات داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر تن، ثابت بودن، تعادل داشتن، برقرار شدن، تثبیت شدن، قرار گرفتن، گیر کردن، گیر افتادن، فرورفتن، جا گرفتن، گرفتن، آرمیدن، تهنشین شدن مهار بودن، لنگر انداختن، سر جای خود ماندن، ماندن جای گرم کردن، پابرجا شدن، پادار شدن، ثابت قدم بودن، پای فشردن، ایستادن، ایستادگی کردن، طاقت آوردن، تحمل کرد
ریشه کردنلغتنامه دهخداریشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) ریشه راندن . ریشه دواندن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 189). رشد و نمو ریشه ٔ نبات . (فرهنگ لغات عامیانه ). ریشه نهادن . ریشه دوانیدن : خاری
ریشهلغتنامه دهخداریشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) ریش و زخم .جراحت . || بیماری رشته و عرق مدنی . (ناظم الاطباء). به معنی رشته که مرضی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام مرضی است که آن را عرق بدنی گویند. (برهان ). رجوع به رشته شود. || در اصطلاح جانورشناسی زایده هایی ا
ریشهلغتنامه دهخداریشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || طره ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). آنچه از تار بی پود گذارند در جانب جامه زینت را: ریشه ٔ گلیم . ریشه ٔ کلاغی
ریشهفرهنگ فارسی عمید۱. بیخ؛ بن؛ اصل.۲. هریک از تارها، رشتهها، و نخهایی که در حاشیۀ چادر، پرده، یا چیز دیگر آویزان میکنند.۳. (زیستشناسی) عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومیرود و گیاه بهوسیلۀ آن آب و موادغذایی را از زمین جذب میکند.۴. (زبانشناسی) صورت کهن کلمه: ریشهٴ لغت «رفتن» چ
دوریشهلغتنامه دهخدادوریشه . [ دُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوریسه و پارچه ٔ کتانی . (ناظم الاطباء). رجوع به دوریسه شود.
خشک ریشهلغتنامه دهخداخشک ریشه . [ خ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) بهانه . عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).- خشک ریشه کردن ؛ بهانه کردن . عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. (برهان قاطع).||