ریوندلغتنامه دهخداریوند. [ ری وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 108 آبادی و 15394 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریوندلغتنامه دهخداریوند. [ ری وَ ] (اِ) راوند و آن اقسامی دارد: ریوند چینی و ریوند فارسی و ریوند سوریانی وریوند زنگی . (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ). دارویی است معروف که اسهال آورد. (برهان ) (غیاث اللغات ). گیاهی از تیره ٔ ترشکها (هفت بندها) که در حدود 20
ریوندلغتنامه دهخداریوند. [ ری وَ ] (اِخ ) دهی از بخش داورزن شهرستان سبزوار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریوندلغتنامه دهخداریوند. [ ری وَ ] (اِخ ) دهی از بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریوندلغتنامه دهخداریوند.[ ری وَ ] (اِخ ) نام کوهی بوده در شمال غربی سبزوارکه پشت ویشتاسپان نیز می خوانده اند و گشتاسب پس از گرویدن به دین زرتشت آتشکده ٔ آذربرزین مهر را در آنجا بنیان نهاد. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 216 و <span class="hl" dir="
چروندلغتنامه دهخداچروند. [ چ َرْ وَ ] (اِ) قسمی از فانوس که چراغ را از باد و جز آن حفظ میکند. (ناظم الاطباء). چیزی که چراغ در آن مینهادند و از جائی بجائی میبردند تا باد آنرا خاموش نکند. (فرهنگ نظام ). چیزی که چراغ در آن نهند و از جایی بجایی برند تا باد چراغ را فروننشاند. مردنگی . چرغند. چرونده
روندلغتنامه دهخداروند. [ رَ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 123 تن . آب آن از رود نازلو و چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و توتون . صنایع دستی زنان اهالی جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
روندلغتنامه دهخداروند. [ رَ وَ ] (اِمص ، اِ) چنانکه روال در این اواخر اختراع به غلط شده و منشی ها و نویسندگان عامی در نوشته های خود می آورند و از آن روش و طریقه اراده می کنند روند نیز به معنی طریق و روش و ترتیب بکار می رود. سبک . وتیره . روال . روش . طریقه . طریق . || راههای تنگ و کج و معوج ک
روندلغتنامه دهخداروند. [ رِ وَ ] (ع اِ) روند صینی . دوایی است معروف و اطباء الف زیاده کنند پس راوند چینی گویند. (منتهی الارب ). ریوند. راوند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به راوند و ریوند شود.
پروندلغتنامه دهخداپروند. [ پ َرْ وَ ] (اِ) گلابی . کمثری . امرود. مرود : گل پروند دسته بسته بودمست [ شاید: مشک ] در دیده ٔ خجسته نگر.عماره .
ریوندستلغتنامه دهخداریوندست . [ ری وَ دَ ] (ص مرکب ) درازدست . (یادداشت مؤلف ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین : ریوند). رجوع به درازدست و الجماهر بیرونی شود.
ریوندیلغتنامه دهخداریوندی . [ ری وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به ریوند که یکی از ربعهای نیشابور است . (از لباب الانساب ).
ریوند چینیلغتنامه دهخداریوند چینی . [ ری وَ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ریوند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ریوند شود.
رایونلغتنامه دهخدارایون . (یونانی ، اِ) راوند. ریوند. بیونانی اسم راوند است . (مخزن الادویه ). رجوع به راوند و ریوند شود.
ریوند چینیلغتنامه دهخداریوند چینی . [ ری وَ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ریوند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ریوند شود.
ریوندستلغتنامه دهخداریوندست . [ ری وَ دَ ] (ص مرکب ) درازدست . (یادداشت مؤلف ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین : ریوند). رجوع به درازدست و الجماهر بیرونی شود.
ریوندیلغتنامه دهخداریوندی . [ ری وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به ریوند که یکی از ربعهای نیشابور است . (از لباب الانساب ).
تاریوندلغتنامه دهخداتاریوند. [ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین است که در 6هزارگزی جنوب باختری سومار و دوهزارگزی مرز ایران و عراق ، کنار رودخانه ٔ کنگیر واقع است . دشت ، گرمسیر است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از رودخا
زریوندلغتنامه دهخدازریوند. [ زَ ری وَ ] (اِخ ) نام مبارزی است مازندرانی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). مبارزی بوده از مبارزان . (جهانگیری ) : زریوند مازندرانی منم که بازی بود جنگ اهریمنم . نظامی (ا
بانریوندلغتنامه دهخدابانریوند. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 51 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 9 هزارگزی سراب فیروزآباد واقع است . ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای <span class="hl" dir
کریوندفرهنگ نامهاکریوند از طایفه بساک چهار لنگ بختیاری میباشد که در بخشهای مختلف استان لرستان ساکن اند کر در زبان لری به معنای پسر میباشد.{وند} هم یک پسوند است که اکثر طوایف لر این پسوند را دارند