ریچاللغتنامه دهخداریچال . (اِ) ریچاله . به معنی ریچار است . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از غیاث اللغات ). مربا. (فرهنگ جهانگیری ). مربای دوشابی . (از برهان : کامه ) : زده گونه ریچال و ده گونه واگلوبندگی هریکی را سزا. ابوشکور بلخی .چ
ریل سومthird rail, contact rail, current collector rail, conductor railواژههای مصوب فرهنگستانریلی اضافی به موازات ریلهای اصلی برای تأمین نیروی برق قطارهای برقی
ریل ممتدcontinuous welded rail, CWR, long welded rail, welded rail, ribbon railواژههای مصوب فرهنگستانریلی که از جوش دادن چند قطعه ریل استاندارد یا ریل کوتاه به دست میآید
ریل هادیguide rail, closure rail, lead railواژههای مصوب فرهنگستانقطعه ریلی که بین پاشنۀ سوزن و تکۀ مرکزی قرار میگیرد
ریل پایهتختflat bottomed rail, Vignoles rail / Vignol rail, tee rail, T-railواژههای مصوب فرهنگستانریل معمول در خطوط راهآهن که دارای تاج ریل و جان ریل و پایۀ ریل است
خرابی ریلrail failure, rail defectواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در ریل که ممکن است باعث شکستگی یا ایجاد حفره در ریل شود و استفاده از ریل را غیرممکن سازد
ریچالهلغتنامه دهخداریچاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) ریچال . به معنی ریچار است . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از شعوری ج 2 ص 20) (از صحاح الفرس ) (از برهان ). رجوع به ریچار و ریچال شود.
ریچاله گرلغتنامه دهخداریچاله گر. [ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) آب بند. آنکه شیر فروشد و پنیر و خامه و سرشیر و کشک از شیر سازد. (یادداشت مؤلف ).
ریچاله گریلغتنامه دهخداریچاله گری . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل ریچاله گر. آب بندی . (یادداشت مؤلف ) : ریچاله گری پیشه گرفتی تو همانابخیره در شیر بری کامه برآری . ابوالعلاء ششتری (لغت نامه ٔ اسدی ص
وافرهنگ فارسی عمیدآش: شوروا، سکوا: ◻︎ ز ده گونه ریچال و ده گونه وا / گلوبندگی هر یکی را سزا (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۷).
گلوبندگیفرهنگ فارسی عمیدپرخوری؛ شکمپرستی: ◻︎ ز دهگونه ریچال و دهگونه وا / گلوبندگی هر یکی را سزا (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۲۸۳).
لیچارفرهنگ فارسی معین(اِ.)1 - (عا.)سخنان بیهوده وبی معنی . 2 - مربا. ریچار، ریچال ، لیچال نیز گفته می شود. ؛~ بار کسی کردن کنایه از: سخن درشت یا متلک نیش دار به کسی گفتن .
گلوبندگیلغتنامه دهخداگلوبندگی . [ گ ُ / گ َ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) شکم خوارگی . شهوت طعام : ز ده گونه ریچال و ده گونه باگلوبندگی هر یکی را سزا. ابوشکور.رجوع به گلو
ریچالهلغتنامه دهخداریچاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) ریچال . به معنی ریچار است . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از شعوری ج 2 ص 20) (از صحاح الفرس ) (از برهان ). رجوع به ریچار و ریچال شود.
ریچاله گرلغتنامه دهخداریچاله گر. [ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) آب بند. آنکه شیر فروشد و پنیر و خامه و سرشیر و کشک از شیر سازد. (یادداشت مؤلف ).
ریچاله گریلغتنامه دهخداریچاله گری . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل ریچاله گر. آب بندی . (یادداشت مؤلف ) : ریچاله گری پیشه گرفتی تو همانابخیره در شیر بری کامه برآری . ابوالعلاء ششتری (لغت نامه ٔ اسدی ص
موریچاللغتنامه دهخداموریچال . (اِ مرکب ) به معنی مورچال است . (از انجمن آرا). رجوع به مورچال و مورچل شود.