زاج سورلغتنامه دهخدازاج سور. (اِ مرکب ) نام شادی و جشن و سوری باشد که بهنگام زائیدن زنان و ایام ولادت کنند. (برهان قاطع) : خزائن تهی شد از آن زاج سوردرونها پر آمد بعیش و سرور.و رجوع به فرهنگ شعوری ، فرهنگ رازی ، آنندراج و رجوع به زاج در لغت نامه شود.
زاج سورفرهنگ فارسی عمیدمهمانی و سوری که در روز حمام رفتن زن زائو میدهند: ◻︎ خزائن تهی شد در آن زاجسور / درونها پر آمد ز عیش و سرور (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۴).
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
پول الکترونیکیelectronic money, electronic cash, cybermoney, cybercash, DigiCash, digital money, digital cashواژههای مصوب فرهنگستانپولی که ازطریق اینترنت ردوبدل میشود متـ . ای ـ پول e-money, e-cash
زاج سوریلغتنامه دهخدازاج سوری . [ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاج سرخ . بسیار شبیه میطرانا است و جمعی بغلط آنها را یکی دانسته اند. دارای بوئی تند و قی آور است . جوف یک نوع از زاج سوری که در مصر بدست می آید تیره ٔ متخلخل وجوف نوع دیگری از آن روشن و شفاف است . این دو نوع از لحاظ خواص با یکدیگر تف
خراسلغتنامه دهخداخراس . [ خ َ ] (ع اِ) زاج سور. طعام ولادت . خُرس . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خرس در این لغت نامه شود.
شیشه بندانلغتنامه دهخداشیشه بندان . [ شی ش َ / ش ِ ب َ ] (اِمص مرکب ) (از عدد شش ) خرس . زاج سور. رسم شب ششم زه . مهمانی ولادت در شب ششم . سوری به شب ششم وضع حمل . (یادداشت مؤلف ). || رسوم و اعمال خرافی زنانه در آن شب . (یادداشت مؤلف ).
خرسلغتنامه دهخداخرس . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَخْرَس و خَرْساء. رجوع به اخرس و خرساء شود : آخر از استاد باقی را بپرس یا حریصان جمله کورانند و خُرس . مولوی (مثنوی ).|| مهمانی ولادت . (از منتهی الارب ).زاج سور. (یادداشت بخط مؤلف ).
لبیبیلغتنامه دهخدالبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بدین قصیده ک
زاجلغتنامه دهخدازاج . (معرب ، اِ) فارسی معرب است و آن را شب یمانی نیز گویند و در ساختن مرکب بکار برند. (لسان العرب ). زاج ، زاک ، معرب است و آن انواع است .(منتهی الارب ). فارسی معرب است . (المعرب جوالیقی ).معرب زاک است که بهندی پهنگری گویند. (غیاث اللغات ). حمداﷲ مستوفی آرد: سبب تولد [ ز
زاجلغتنامه دهخدازاج . (اِخ ) لقب احمدبن منصور حنظلی (محدّث ) است . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). و رجوع به احمدبن منصور شود.
زاجلغتنامه دهخدازاج . (ص ، اِ) زن نوزای . (شرفنامه ٔ منیری ). زن نوزائیده . (برهان ). نفساء : دلیری که ترسد ز پیکان تیرزن زاج خوانش مخوانش دلیر. ابوالمؤیدبلخی .و آن را زاچ و زچه نیز خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (آنندراج ).
زاجلغتنامه دهخدازاج . [ جِن ْ ] (ع ص ) کاری که انجام آن آسان باشد: زجا الامرُ زَجْواً؛ تیسَّرَ و زَجا الخراج ؛ تیسرت جبایته فهو زاج . (اقرب الموارد).
زاجفرهنگ فارسی عمیدجسمی معدنی، بلوریشکل، و بهرنگهای سفید، سبز، سیاه، و کبود با خاصیت قبض شدید که در آب حل میشود و در طب و صنعت به کار میرود.⟨ زاج سبز: (شیمی) = سولفاتدوفر⟨ زاج سفید: (شیمی) سولفات پتاس و آلومینیم؛ جسمی بلوری حلال در آب، با خاصیت قبض بسیار که در نساجی، داروسازی، و رنگرزی کارب
دمدمی مزاجلغتنامه دهخدادمدمی مزاج . [ دَ دَ م ِ ] (ص مرکب ) دمدمی . که مزاج متلون دارد. که هر زمان تغییر اندیشه و رأی و عقیده دهد. متلون مزاج . (یادداشت مؤلف ).
تاکی مزاجلغتنامه دهخداتاکی مزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) آنکه یا آنچه دارای مزاج تاک باشد. شراب مزاج . انگورمزاج : خلی نه آخر از خم تا کی مزاج چرخ کانجا مرا نخست قدم بر سر خم است .خاقانی .
خاکشیرمزاجلغتنامه دهخداخاکشیرمزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) سازگار. موافق شونده با هر پیش آمد. خاکشی مزاج .
چهارمزاجلغتنامه دهخداچهارمزاج . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (اِ مرکب ) مزاجهای چهارگانه .1- بلغمی مزاج : (قطور و کم بنیه ) خوش مشرب و خون سرد و سست عنصر و کندذهن است . 2 - دموی مزاج : (خوش آب و رنگ و ظ