زارازارلغتنامه دهخدازارازار. (ق مرکب ) بحال زاری . زارزار : موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارا زار. حکیم زلالی (از آنندراج ).و رجوع به زار شود.
زارزارلغتنامه دهخدازارزار. (ق مرکب ) برای مبالغه آید .- زارزار سوختن ؛ بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه ٔ آتش شدن . بخواری به آتش سوختن : دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ. عطار.
زارزارفرهنگ فارسی عمیدبا سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم.⟨ زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.⟨ زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.⟨ زارزار نالیدن: (مصدر لازم) ناله کردن از سوز دل؛ سخت نالیدن: ◻︎ بلبلی زارزار مینالید / بر فرا
زرازرلغتنامه دهخدازرازر. [ زُ زَ ] (ع ص ) تیزخاطر سبکروح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زَرازِر. (از اقرب الموارد).