زارعلغتنامه دهخدازارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از زرع .برزگر. (دهار). زراعت کننده . (آنندراج ) : خود گرفتم به حکم صاحب شرع زارع غاصب است مالک زرع .دهخدا (دیوان ص 109).
زارعلغتنامه دهخدازارع . [ رِ ] (اِخ ) ابن عامر (یا ابن عمرو) عبدی مکنی به ابوالوازع از وافدین بر پیغمبر (ص ) بوده است و ازوی درباره ٔ داستان اشج عبدالقیس روایتی کرده است . ام ابان بنت الوازع دختر پسر او از روات است و از او نقل حدیث کرده است . ازدی گوید این دختر تنها کسی است که از زارع روایت ک
زارعلغتنامه دهخدازارع . [ رِ ] (اِخ ) نام سگی است و بدین مناسبت سگان را اولاد زارع نامند. (از تاج العروس ) (اقرب الموارد).
جورهلغتنامه دهخداجوره . [ رَ / رِ ] (اِ) همرنگ و هم وزن . || مقابل کوب (؟). || جفت چیزی . (برهان ). بعقیده ٔ مؤلف آنندراج این کلمه هندی فارسی شده است : شهباز فلک جوره ٔ این کرکس نیست چون خرقه ٔ شالم بجهان اطلس نیست .در دهر
جویریةلغتنامه دهخداجویریة. [ ج ُ وَ ری َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ابی ضرار، از خزاعة. یکی از زوجات رسول (ص ). وی قبل از آنکه در حباله ٔ نکاح پیغمبر درآید زوجه ٔ مسافعبن صفوان بود. مسافع در وقعه ٔ مریسیع بسال ششم هجری بقتل رسید. پدر جویریة در دوره ٔ جاهلیت رئیس قوم خود بشمار میرفت . نام نخستین اوبر
زارحلغتنامه دهخدازارح . [ رَ ] (اِخ ) (ظهور نو) پادشاه حبش یا کوش که در زمان آسا با لشکر بیشمار برزم یهودا برخاست و در مریشه در وادی صفاته منهزم گشت . (دوم تواریخ ایام 14:9) (قاموس کتاب مقدس ). و بنقل بستانی در چهاردهمین سال
زارعانلغتنامه دهخدازارعان . [ رِ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی . 20هزارگزی شمال خاوری خوی و 4هزارگزی شمال باختری راه خوی به جلفا دارای چشمه ٔ آب معدنی در 4هزارگزی ب
زارعلیلغتنامه دهخدازارعلی . [ ع َ ] (اِخ ) یکی از تیره های ایل بیراونداز ایلهای کرد است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
زارع آبادلغتنامه دهخدازارع آباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چمچال مشهور به مال امیری . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
زارعانلغتنامه دهخدازارعان . [ رِ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی . 20هزارگزی شمال خاوری خوی و 4هزارگزی شمال باختری راه خوی به جلفا دارای چشمه ٔ آب معدنی در 4هزارگزی ب
زارعلیلغتنامه دهخدازارعلی . [ ع َ ] (اِخ ) یکی از تیره های ایل بیراونداز ایلهای کرد است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
زارع آبادلغتنامه دهخدازارع آباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چمچال مشهور به مال امیری . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
مزارعلغتنامه دهخدامزارع . [ م َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس ؛ در 89هزارگزی شمال بندرعباس و 5 هزارگزی غرب راه کرمان به بندرعباس ، در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای <span class="hl" dir="lt
مزارعلغتنامه دهخدامزارع . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مزرع ، به معنی جای کاشتن . (آنندراج ). ج ِ مزرعة. (دهار) (ناظم الاطباء). کشت زارها. (دهار). مزرعه ها. (ناظم الاطباء) : از مزارعشان برآمد قحط و مرگ از ملخهائی که می خوردند برگ . مولوی .
مزارعلغتنامه دهخدامزارع . [ م ُ رِ ] (ع ص ) زراعت کننده و کشاورز. (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). کشتکار. (ناظم الاطباء). برزگر. کدیور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اکثر مواضع دیوانی ...به معاملان از قضاة و مزارعان و ارباب داد. (تاریخ غازانی ص <span class="hl" dir
مزرعه ٔ مزارعلغتنامه دهخدامزرعه ٔ مزارع . [ م َ رَ ع َ ی ِ م َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر در 12هزارگزی شمال غربی اهر و 9هزارگزی راه تبریز به اهر. در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای <span class="hl"