زاریدنلغتنامه دهخدازاریدن . [ دَ ] (مص ) ناله کردن . (آنندراج ). گریه و زاری کردن . موئیدن . گریه ٔ زار کردن : چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری که از ناله کردن چوما بی نوالی . فرخی .بریده شد نسبم از سیادت و ملکت بدین دو درد همی گر
زاریدنفرهنگ فارسی عمیدناله و زاری کردن؛ زاری کردن؛ گریۀ زار کردن: ◻︎ سعدی اگر خاک شود همچنان / نالهٴ زاریدنش آید به گوش (سعدی۲: ۴۷۴)، ◻︎ عیبش مکنید هوشمندان / گر سوختهخرمنی بزارد (سعدی۲: ۶۱۹).
زوردینلغتنامه دهخدازوردین . [ زَ وَ ] (اِ) ماه اول بهار که آغاز سال ایرانیان است و فروردین نیز گویند. (ناظم الاطباء).
زوریدنلغتنامه دهخدازوریدن . [ دَ] (مص ) نفرت داشتن و کراهت داشتن . || زبردستی کردن و زور کردن و ظلم نمودن . (ناظم الاطباء).
زارفرهنگ فارسی عمید۱. پراندوه؛ پرسوز: گریهٴ زار، نالهٴ زار.۲. (قید) با سوز و درد.۳. (بن مضارعِ زاریدن) = زاریدن
بزاریدنلغتنامه دهخدابزاریدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) (از: ب + زاریدن ) گریستن بآواز. زاریدن . (از یادداشتهای دهخدا) : دعوت زاریست روزی پنج باربنده را که در نماز او بزار. مولوی .بزارید وقتی زنی پیش شوی که دیگر مخر نان ز بقال کوی . <p
گزاریدنلغتنامه دهخداگزاریدن . [ گ ُ دَ ] (مص )گزاردن و ادا کردن . (برهان ) (آنندراج ) : بر عمل تو حق است گزاریدن حکمت بگزار حق علم گرت دست گزار است . ناصرخسرو. || تعبیر کردن . تأویل کردن : گزاریدن خواب کار
بزاریدنلغتنامه دهخدابزاریدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) (از: ب + زاریدن ) گریستن بآواز. زاریدن . (از یادداشتهای دهخدا) : دعوت زاریست روزی پنج باربنده را که در نماز او بزار. مولوی .بزارید وقتی زنی پیش شوی که دیگر مخر نان ز بقال کوی . <p
بزاریدنلغتنامه دهخدابزاریدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) گداختن و ذوب کردن . (ناظم الاطباء). در آنندراج بزازیدن آمده است و ظاهراً صورت صحیح کلمه هم همین باشد زیرا مصدر دیگر آن بزاختن است . رجوع به بزاختن و بزازیدن شود.