زغگکلغتنامه دهخدازغگک . [ زَ گ َ ] (اِ) فواق . زروغ . زغنگ . (ناظم الاطباء). جستن گلو باشد و آن را به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ).
زاغوکلغتنامه دهخدازاغوک . (اِ) مهره ٔ کمان گروهه را گویند یعنی گلی که بجهت کمان گروهه گلوله کرده باشند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
زاغکیلغتنامه دهخدازاغکی . [ غ َ ] (ص نسبی ) یکی از رنگ ها است . (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 18) : قد صوف زاغکی بین بر صوف سبزطاقین سر همپری طوطی عجب اینکه زاغ دارد.نظام قاری (دیوان البسه ص <span class="hl" d
زاغکیلغتنامه دهخدازاغکی . [ غ َ ] (ص نسبی ) یکی از رنگ ها است . (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 18) : قد صوف زاغکی بین بر صوف سبزطاقین سر همپری طوطی عجب اینکه زاغ دارد.نظام قاری (دیوان البسه ص <span class="hl" d