زاهدلغتنامه دهخدازاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (کاریز...) از قنات های وقفی تبریز واقع در دروازه ٔ ری شهر مزبور بوده است . حمداﷲ مستوفی آرد: آب این کاریزها همه ملک است الا کاریز زاهد بدروازه ٔ ری و کاریز زعفرانی بدروازه ٔ نارمیان ... که بر شش کیلان سبیل است . (نزهة القلوب ص 7
زاهدلغتنامه دهخدازاهد. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن نظام قاضی زاهد بهاری از مردان طریقت است . وی خدمت شرف الدین احمد منیری را دریافته و ملازمت او میکرده است و بطوری که در سیرت شرف الدین آمده ، درباره ٔ برخی مسائل پرسشهائی از شرف الدین کرده و شرف الدین پاسخ داده و پاسخهای خود را در رساله ای مختصر
زاهدلغتنامه دهخدازاهد. [ هَ ِ ] (اِخ ) ابن سعید کاتب اول در دربار سلطان بزغش و مؤلف کتاب تنزیه الابصار و الافکار فی رحلة سلطان زنجبار است . این کتاب در لندن بسال 1878 م . بطبع رسیده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ص <span class
زاهدلغتنامه دهخدازاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (امیر...) فرزند شیخ حسن ایلکانی و برادر سلطان اویس است . خوندمیر آرد: در سنه ٔ ثلث و سبعمائه امیر زاهد که برادر سلطان اویس بود از بام کوشک اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه ای که خواجه سلمان جهت او گفته سه بیت بخاطر بود:دریغا که باد بهار جو
زاهدلغتنامه دهخدازاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (غلام ثعلب ) محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم ابیوردی الاصل بغدادی المسکن و المدفن مکنی به ابوعمر و مشهور به مطرز و زاهدو غلام ثعلب ، از اکابر نحو و لغت و علوم عربیت و حدیث و از شاگردان بنام ثعلب نحوی معروف بوده و از همین روی غلام ثعلب و یا صاحب ثعلب لقب یافته
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
نشیمن طوقهbead seatواژههای مصوب فرهنگستانناحیۀ داخلی رینگ (rim) که تایر بر روی آن قرار میگیرد و آببندی هم میشود
ایجاد تَرَک و نشستcrack and seatواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ایجاد تَرَک و ترمیم سطح راههای بتنی فرسوده با تقسیم سطح یکپارچه به قطعات کوچکتر و اعمال فشار توسط غلتک
صندلی تاشوjump seat/ jumpseatواژههای مصوب فرهنگستانصندلیای در اتاقک خلبان که خدمۀ پرواز از آن استفاده نمیکنند، اما سایر خدمۀ مجاز هواگَرد میتوانند آن را اشغال کنند
زاهدیانلغتنامه دهخدازاهدیان . [ هَِ ] (اِخ ) یکی از اقوامی که از جبل السماق به لرستان آمدند وبه هزاراسف پسر محمدبن علی مالک لرستان در 505 هَ .ق . پیوستند. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 538، 539).
زاهدانهلغتنامه دهخدازاهدانه . [ هَِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور زهد و تدین . با تدین . (ناظم الاطباء). || منسوب به زاهد. (ناظم الاطباء).
زاهدانلغتنامه دهخدازاهدان . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد. واقع در 4کیلومتری شمال هشجین و 23کیلومتری راه شوسه ٔ هروآباد به میانه . منطقه ٔ آن کوهستانی ، گرمسیر و مالاریائی است و سکنه ٔ آ
زاهدیلغتنامه دهخدازاهدی . [ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب به زاهد است و گروهی بدین نسبت اشتهار یافته اند. (از انساب سمعانی ). || (اِخ ) کسی که در طریق تصوف پیرو شیخ زاهد گیلانی باشد. رجوع به زاهد گیلانی شود.
زاهدالدینلغتنامه دهخدازاهدالدین . [ هَِ دُدْ دی ] (اِخ ) فرزند میرزا کام بخش شاعری است از نسل شاه عالمگیر از ملوک تیموریه ٔ دهلی . و دیوانی منظم دارد. (ازقاموس الاعلام ترکی ).
زاهد آهوپوشلغتنامه دهخدازاهد آهوپوش . [ هَِ دِ ] (اِخ ) درویشی است که سلطان محمود غزنوی بنزد او رفت و در نتیجه ٔ ملاقات و گفتگو با او از نبرد با ابوعلی سیمجور منصرف گشت . خوندمیر بنقل از روضة الصفا آرد: در آن زمان که سلطان محمود متوجه دفع ابوعلی سیمجور بود در یکی از منازل شنود که در این نواحی درویشی
زاهد ترسایانلغتنامه دهخدازاهد ترسایان . [ هَِ دِ ت َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) راهب . (ترجمان القران ).
زاهد خشکلغتنامه دهخدازاهد خشک . [ هَِ دِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زاهدی است که نهایت اهتمام در زهد و پرهیزکاری داشته باشد. (برهان قاطع). زاهدی که نهایت اهتمام بزهد داشته باشد.(فرهنگ رشیدی ). || زاهد بی درد. (برهان قاطع). زاهد جاهل . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ). زاهد بی درد و جاه
زاهد خنکلغتنامه دهخدازاهد خنک . [ هَِ دِ خ ُ ن ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) زاهد خشک است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
زاهد ساحلیلغتنامه دهخدازاهد ساحلی . [ هَِ دِ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاهد خشک . (آنندراج ). و رجوع به زاهد خشک شود.
شیخ زاهدلغتنامه دهخداشیخ زاهد. [ ش َ هَِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رامسر به لنگرود میان دریاپشته و قاسم آباد در 494400 گزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
تزاهدلغتنامه دهخداتزاهد. [ ت َ هَُ ](ع مص ) حقیر شمردن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه ) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
بئر زاهدلغتنامه دهخدابئر زاهد. [ ب ِءْ رِ هَِ ] (اِخ ) نام چاهی در مکه براه برقة : و براه برقه به نیم فرسنگی چاهی است که آن را بئرالزاهد گویند و آنجا مسجدی نیکوست ، آب آن چاه خوشست و سقایان از آنجا نیز بیاورند بشهر و بفروشند. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص <span clas