زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد حلیمی محدث است . وی از ابوتمیم کامل بن ابراهیم خندقی جرجانی روایت دارد. (از معجم البلدان ، خندق ).
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی مغانم ثقفی اصبهانی محدث متوفی در 607 هَ . ق . از محمدبن علی بن ابوذر و سعیدبن ابوالرجا و زاهربن طاهر و جمعی دیگر استماع حدیث کرد و حضوراً (بحضور در مجلس ) از جعفربن عبداﷲ ثقفی روایت دارد. (از شذرات الذهب ج
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) داود معروف به الملک الظاهر مکنی به ابوسلیمان و ملقب به محیی الدین ، فرزند پادشاه مجاهد، اسدالدین شیرکوه (صاحب حمص ) ابن ناصرالدین . وی مردی دیندار بود و بنماز جماعت حاضر میشد و اجازه ای از مؤید طوسی و زینب شعریه دارد. (از الدارس فی تاریخ المدارس ج <span
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوعلی سرخسی ، ابن احمد فقیه سرخس . (تاج العروس ). یاقوت آرد: امام ابوعلی زاهربن احمدبن محمدبن عیسی سرخسی ازقدمای عالمان سرخس و فقیه و محدث و شیخ عصر خود در خراسان است . وی فقه را از ابواسحاق مروزی و علم قرائت قرآن را از ابوبکربن مجاهد و ادب را از ابوبکر
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) برکه ای است میان مکه و تنعیم . (منتهی الارب ) (قاموس ). قطبی گوید: این همان وادی است که اکنون جوخی نام دارد. و سخاوی در شرح عراقیه گوید: موضعی که اکنون فخ نام دارد همان وادی زاهر است . (تاج العروس ). یاقوت آرد: شبیکه منزلی است میان مکه و زاهر از راه تنعیم
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) تمُربُغا یا تیموربوغا (الملک الظاهر). شانزدهمین سلطان از ممالیک برجی مصر در 872 هَ . ق . او پس ازسیف الدین ایل بیگ به حکومت رسید، ولی بعد از دو ماه دست وی را از حکومت کوتاه ساختند و به دمیاطه نفی شد. وی مردی دیندار و صالح
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین (الملک الَ ...)، مکنی به ابوسعید چقمق . دهمین سلطان ممالیک برجی مصر. او در سال 842 هَ . ق . به اتفاق امرا و اعیان دولت پس از جمال الدین یوسف عزیز به حکومت مصر نشست . وی مردی دوستدار علما و کریم و صالح بود و مدت
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین (ملک الَ ...) برقوق . از ممالیک برجی مصر. در سال 785 هَ . ق . امراء بالاتفاق وی را به جای ملک صالح حاجی بیک قلاوون به سلطنت برداشتند،لکن در سال 791 وی را از حکومت عزل و محبوس و
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین خوشقدم (ملک ناصر ناصری ). چهاردهمین سلطان ممالیک برجی . او از آزادکردگان ملک مؤید شیخ محمود ظاهری چهارمین سلطان ممالیک برجی بود و ابتدا سمت اتابیکی ملک مؤید شهاب الدین احمد داشت و سپس در 865 هَ . ق . به حکومت
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین ططر، مکنی به ابوالفتح . ششمین سلطان ممالیک برجی مصر. پس از احمد، مظفر در سال 824 هَ . ق . به حکومت نشست لکن حکومت او دیر نپائید و ناصرالدین محمد صالح ، جانشین او شد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبقات سلاطین اسل
زاهریلغتنامه دهخدازاهری .[ هَِ ] (اِ) بوی خوش را گویند و بجای راء بی نقطه زای نقطه دار هم آمده است . (برهان قاطع) (رشیدی ). مأخوذ از تازی ، بوی خوش . (ناظم الاطباء). بوی خوش باشد. (لغت فرس اسدی ص 527). بوی خوش باشد و ممکن است مأخوذ از لفظ زهر بمعنی شکوفه ٔ ع
زاهرةلغتنامه دهخدازاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) از قصرهای باشکوه دوره ٔ اسلامی در اندلس است . جرجی زیدان آرد: منصوربن ابی عامر. در سال 368 هَ . ق . از الناصر تقلید کرد و کاخی بنام الزاهر بنا کرد که هم منزل و هم سنگر و دژ بشمار میرفت . منصور این کاخ را در کنار رود ق
زاهرةلغتنامه دهخدازاهرة. [ هَِ رَ ] (ع ص ) مؤنث زاهر. (فرهنگ نظام ). || ستاره ٔ درخشان . (دهار). رجوع به زاهر، زاهی ، مشعشع، رائع شود. || دولة زاهرة؛ دولتی که منشاء آثار خوب است . گویند: لفلان دولة زاهرة. (ذیل اقرب الموارد).
زاهریلغتنامه دهخدازاهری . [ هَِ ری ی ] (اِخ ) حسن بن یعقوب بن سکن مکنی به ابوعلی و منسوب به جدش زاهری بخاری است و از ابوبکر اسماعیلی و دیگران روایت دارد. (تاج العروس ). سمعانی آرد: حسن بن یعقوب بن سکن بن زاهر، اهل بخارا و منسوب است بجد اعلای خود زاهر. از ابوذر عماربن محلد بغدادی و ابوبکر احمدب
ابوالرواغلغتنامه دهخداابوالرواغ . [ اَ بُرْ رَوْ وا ] (اِخ ) عبادبن زاهر. تابعی است و از عثمان بن عفان روایت کند.
هانیلغتنامه دهخداهانی . (اِخ ) ابن فراس الاسلمی . صحابی است . مجزاءةبن زاهر از وی روایت کرده است . (الاصابة فی تمییز الصحابة).
زاهر ایوبیلغتنامه دهخدازاهر ایوبی . [ هَِ رِ اَی ْ یو بی ی ] (اِخ ) مکنی به سلیمان فرزند سلطان صلاح الدین [ یوسف ] ایوبی و از امیران آن خاندان است . الملک الزاهر صاحب [ حاکم ] بیره که قلعه ای است در کنار فرات و نزدیک بسمیاط بود و دانشمندان را دوست میداشت . و ایشان از همه جا بنزد وی می آمدند. در قاه
زاهر بخاریلغتنامه دهخدازاهر بخاری . [ هَِ رِ ب ُ ری ی ] (اِخ ) جد اعلای حسن بن یعقوب زاهری است . (از انساب سمعانی ). و رجوع به زاهری ، حسن بن یعقوب شود.
زاهر طائیلغتنامه دهخدازاهر طائی . [ هَِ رِ ئی ی ] (اِخ ) ابن اسود مکنی به ابوعمارة کوفی است وشیخ طوسی در کتاب رجال خود، وی را در شمار اصحاب حضرت جعفر الصادق (ع ) آورده است . (از اعیان الشیعه ).
زاهر کندیلغتنامه دهخدازاهر کندی . [ هَِ رِ ک ِ دی ی ] (اِخ ) ابن عمرو کندی از یاران حسین بن علی (ع ) و شهداء واقعه ٔ طف است . مؤلف اعیان الشیعه ، بنقل از کتاب ابصار العین آرد: زاهربن عمرو کندی از ابطال و شجعان و دوستداران بنام اهل بیت است . مؤلفین کتب سیر آرند: هنگامی که عمروبن حمق علیه زیاد قیا
مزاهرلغتنامه دهخدامزاهر. [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مِزهر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مزهر شود. || (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
ابوالزاهرلغتنامه دهخداابوالزاهر. [ اَ بُزْ زا هَِ ] (اِخ ) ابوالزاهِریّه . جدیر یا حدیر یا جریربن کریب شامی . محدث است . او از ابوالمغیره و معاویةبن صالح از او روایت کند.