زایللغتنامه دهخدازایل . [ ی ِ ] (ع اِ) خانه ٔ... در حساب رمل ، دلیل مئات است و زایل ضعیف است ... و نقطه در زایل دلیل بر ماضی است و نیز دلیل است بر عدم حصول مطلوب . (از کشاف اصطلاحات الفنون : وتد) و رجوع بزایل وتد در این لغت نامه شود. || بیوت ... (در اصطلاح منجمان )، بیت های مقدم بر بیتهای اوت
زایللغتنامه دهخدازایل . [ ی ِ ] (ع ص ) زائل . رونده و دگرگون شونده . (اقرب الموارد).الا کل شی ٔ ماخلااﷲ باطل و کل نعیم لامحالة زائل . لبید.حال ز بی فعل اگر بفعل بگرددآن ازلی حال بود محدث و زایل . ناصرخسرو.چه بزرگ غبنی و ع
حزائیللغتنامه دهخداحزائیل . [ ح ِ ] (اِخ ) یکی از ملوک سریانی . در 876 ق َ . م . که ابن عدادی را از تاج و تخت محروم کرده و ممالک او را به ضبط خویش آورد و بر یهود و اسرائیل استیلا یافت و شهرهای آنان را ویران ساخت و پس از مظالمی بسیار در <span class="hl" dir="ltr
زایلةلغتنامه دهخدازایلة. [ ی ِ ل َ ] (ع ص ) اوتاد... رجوع به اوتاد زائله و وتد شود. || بیوت ... منجمین منطقةالبروج را بچندین طریق منقسم به دوازده قسم کنند و هر قسم را بیت گویند... و آن چهار (بیت ) که مقدم بر اوتادند یعنی دوازدهم و نهم و ششم و سوم را بیوت زائله گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون )
زایلةلغتنامه دهخدازایلة. [ ی ِ ل َ ] (ع ص ) زائلة. مؤنث زایل . (اقرب الموارد) : و کان الخطب مما یجل والنقض ممایخل و اصبح له کل نازلة زائلة و کل عضلة جالیة. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 و چ فیاض ص 299). تر
زایل شدنلغتنامه دهخدازایل شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زائل شدن . برطرف شدن . دورشدن : سلو؛ زائل شدن اندوه عشق . (تاج المصادر) (دهار) : پس در این باب نامه توان نبشت چنانکه بدگمانی آلتونتاش زایل شود. (تاریخ بیهقی ). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی
زایل غیرساقطلغتنامه دهخدازایل غیرساقط. [ ی ِ ل ِ غ َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح احکامیان ، کوکب در خانه ٔ سوم و نهم .
زایل کردنلغتنامه دهخدازایل کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نسخ . برگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || جبران نقص . ازاله ٔ خلل و عیب : من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر بخوارزم رسد، دشوار خلل زاید که زایل نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ص
مُّقِيمٌفرهنگ واژگان قرآنپاینده - ثابتی که هرگز زايل نشود و تمامي نداشته باشد - برپادارنده (برپادارنده ایکه آنچه را برپا می دارد زایل نشو و تمامی نداشته باشد)
زایل شدنلغتنامه دهخدازایل شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زائل شدن . برطرف شدن . دورشدن : سلو؛ زائل شدن اندوه عشق . (تاج المصادر) (دهار) : پس در این باب نامه توان نبشت چنانکه بدگمانی آلتونتاش زایل شود. (تاریخ بیهقی ). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی
زایل غیرساقطلغتنامه دهخدازایل غیرساقط. [ ی ِ ل ِ غ َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح احکامیان ، کوکب در خانه ٔ سوم و نهم .
زایل کردنلغتنامه دهخدازایل کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نسخ . برگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || جبران نقص . ازاله ٔ خلل و عیب : من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر بخوارزم رسد، دشوار خلل زاید که زایل نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ص
زایل گردانیدنلغتنامه دهخدازایل گردانیدن . [ ی ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) نابودساختن . دفع کردن . زایل کردن : پس خدای عز و جل رحمت کرد و آن قحط را زایل گردانید. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 83). رجوع به ازاله و زایل کردن شود.
زایل گردیدنلغتنامه دهخدازایل گردیدن . [ ی ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) محو شدن . زدوده شدن . زایل گشتن : اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود تا همه ٔ نفرتها وبدگمانی ها که این مخلط افکنده است زایل گردد. (تاریخ بیهقی ص <span class="hl" dir="
متزایللغتنامه دهخدامتزایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) جدا. (آنندراج ). جدا و علیحده . (ناظم الاطباء). || جدا شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دور و متفرق . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فانی و ناپایدار. || زیان کرده . (ناظم الاطباء). || تجزیه شده
قراگزایللغتنامه دهخداقراگزایل . [ ق َ گ ُ ای ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 12000 گزی شمال خاوری ارومیه و 5000 گزی خاور شوسه ٔ ارومیه به شاهپور. موقع جغرافیایی آن جلگه ٔ معتدل مالاریایی است . سک
تزایللغتنامه دهخداتزایل . [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد). || جدایی و جدا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شرم داشتن از کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه ) (از ا