زاین سپس

zinsepas

معنی

از این‌سپس؛ پس‌از‌این؛ بعد‌از‌این: ◻︎ برو زاین‌سپس گو سر خویش گیر / گرانی مکن جای دیگر بمیر (سعدی۱: ۱۲۵).

جست‌وجوی دقیق

زاین سپس

فرهنگ فارسی عمید

از این‌سپس؛ پس‌از‌این؛ بعد‌از‌این: ◻︎ برو زاین‌سپس گو سر خویش گیر / گرانی مکن جای دیگر بمیر (سعدی۱: ۱۲۵).

جست‌وجوی هم‌آوا

مفصل زینی

saddle joint

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعـی مفصل زلاله‌ای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکان‌پذیر می‌سازد، مانند مفصل پایۀ شست

درزۀ اصلی

master joint, major joint, main joint

واژه‌های مصوب فرهنگستان

درزه‏ای که گسترش بیش‌ازحد میانگین داشته باشد

بَبَم ،بَبَم جان، بابام جان، بالام جان

جان جان

جان جان . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روح اعظم است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جان جانها. (آنندراج ) : علم جان جان تست ای هوشیارگر بجویی جان جان را درخور است . ناصرخسرو.مکان علم فرقانست و

جان جهان

لغت‌نامه دهخدا

جان جهان . [ ن ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطابی است بمعشوقه : بس بناگوش چو سیماکه سیه شد چو شبه آن ِتو نیز شود صبر کن ای جان جهان . فرخی .بگشای بشادی و فرّخی ای جان جهان آستین خی کامروز بشادی فرارسید<

جست‌وجوی متن

فریادخواه

فرهنگ فارسی عمید

آن‌که دیگری را به ‌مدد می‌طلبد؛ دادخواه: ◻︎ ای خدا فریاد زاین فریادخواه / داد خواهم نه ‌ز کس زاین دادخواه (مولوی: ۱۲۳).

شمان

فرهنگ فارسی عمید

۱. هراسان.۲. آشفته و پریشان: ◻︎ ازآن ملک را نظام و زاین عهد را بقا / وزآن دوستان به‌ فخر و زاین دشمنان شمان (عنصری: ۳۴۴).

آرایشگر

لغت‌نامه دهخدا

آرایشگر. [ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) زاین . مزیِّن . مشّاطه . || سلمانی . گرّای .

آرایش کننده

لغت‌نامه دهخدا

آرایش کننده .[ ی ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زاین . آرایشگر.

باره

فرهنگ فارسی عمید

موضوع؛ مورد: دربارۀ، ◻︎ چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست / مرا بر دل اندیشه زاین باره نیست (فردوسی: ۶/۱۱۹).

جست‌وجوی هم‌آغاز

زاین

لغت‌نامه دهخدا

زاین . [ زین ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) (زِ حرف اضافه + این ). زین مخفف «ازاین ». رجوع به زین شود.

جست‌وجوی هم‌قافیه

خزاین

لغت‌نامه دهخدا

خزاین . [ خ َ ی ِ ] (ع اِ) خزینه ها. گنجینه ها. مخزنها. (ناظم الاطباء) : از غزنین نامه ای رسید که جمله خزاین ... به خازنان ما سپرد هیچ چیزی باقی نمانده از اسباب خلاف . (تاریخ بیهقی ). سلطان شراب می خورد و از سر نعمت مال خویش و خزاین خود این سخن گفته اس

زاین

لغت‌نامه دهخدا

زاین . [ زین ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) (زِ حرف اضافه + این ). زین مخفف «ازاین ». رجوع به زین شود.

غیرازاین

دیکشنری فارسی به ترکی

bundan başka

خزاین

فرهنگ فارسی معین

(خَ یِ) (اِ.) جِ خزانه .

دیزاین

فرهنگ فارسی معین

[ انگ . ] (اِ.) 1 - طرح . 2 - طراحی .

درپیوند

بیشتر بدانید

زاین سپس

zinsepas

معنی

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

گویش تهرانی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ فارسی معین