زبلغتنامه دهخدازب . [ زَ ] (ص ) راست و مستقیم . (ناظم الاطباء). راست و درست . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 28) : چشم گردان سوی راست و سوی چپ زانکه نبود بخت نامه راست زب .مولوی .</
زبلغتنامه دهخدازب . [ زَ / زِ ] (ص ) رایگان است و آن هرچیز باشد که بیابند یا بمفت بدست کسی آید که در عوض آن چیزی نباید داد. (آنندراج ) (برهان قاطع). رایگان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (شعوری ج 2 ص <span class="hl" dir="ltr"
زبلغتنامه دهخدازب . [ زَب ب ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج ) . || مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب . و این مأخوذ است از زبب (کثرت موی صورت )، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانند پنهان شدن رنگ چهره زیر م
زبلغتنامه دهخدازب . [ زُب ب ] (ع اِ) نره ٔ مرد یا عام است . ج ، اَزَب ّ و ازباب و زَبْبَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زب در لغت اهل یمن : ذکر است مطلقاً انسان و غیر انسان و یا آنکه مخصوص به انسان است . ابن درید تنها معنی اخیر را موافق عربی صحیح دانسته و این شعر را آورده است <
زبفرهنگ فارسی عمید۱. مفت؛ رایگان.۲. سهل و آسان: ◻︎ لیک فتحنامهٴ تن زب مدان / ورنه هر کس سرّ دل دیدی عیان (مولوی: لغتنامه: زب).
جیبلغتنامه دهخداجیب . [ ج َ ] (ع اِ) گریبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ج ، جیوب . (منتهی الارب ): و أدخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 13/27).- سر به جیب تفکر فروبردن ؛ در اندیشه
جیبلغتنامه دهخداجیب . [ ج َ ] (ع مص ) گریبان کردن پیراهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریدن . قطع کردن . (اقرب الموارد): جاب البلاد؛ قطعها.
زیبلغتنامه دهخدازیب . (اِ) زیبایی و خوبی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27). زینت و نیکویی و آرایش باشد. (برهان ). خوبی و زینت و آرایش و آنرا زیبا و زیبان نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آرایش . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). نیکویی و زینت . (اوبهی )
زیبلغتنامه دهخدازیب . (اِخ ) در لغت فرس اسدی چ اقبال این کلمه بدین صورت معنی شده : خسرو نوشادست در روم نوشیروان شاهش کرد. فردوسی گوید : شد از زیب خسرو چو خرم بهار (کذا)بهشتی پر از رنگ و روی بهار (کذا). (لغت فرس ص <span class="hl" dir="ltr
زیبلغتنامه دهخدازیب . [ زَ ] (اِخ ) دهی است به کنار دریای روم . (منتهی الارب ). نام قریه ای نزدیک عکا. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). روستای بزرگی است بر ساحل دریای شام ، نزدیک عکا و ابوسعید گوید... قریه ٔ بزرگی است بر ساحل دریای روم نزدیک عکا و به شارستان عکا معروف است ... (از معجم البلدان )
زبان بی زبانلغتنامه دهخدازبان بی زبان . [ زَ ن ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قلم . (ناظم الاطباء). || زبان گنگ .(ناظم الاطباء). || زبان حیوانات . (ناظم الاطباء). || بیان گنگانه . (ناظم الاطباء).
زبان به زبان مالیدنلغتنامه دهخدازبان به زبان مالیدن . [ زَ ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) با ترس و تردد، گنگ و غیر صریح سخن گفتن .
زبان بر زبان داشتنلغتنامه دهخدازبان بر زبان داشتن . [ زَ ب َزَ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف زبان در ته زبان داشتن . برگفته ای ثابت نبودن و هر دم چیزی گفتن . (آنندراج ).
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زُ ب َ ] (اِخ ) محمدبن حسین اندلسی ، صاحب قالی .او و دو پسرش منسوب اند به زبید (بطنی از مذحج ) و ازعلماء لغت به شمار میروند. در برخی از نسخ قاموس (در توصیف آنان ) چنین آمده : اللغویون الزبیدیون . (از تاج العروس ). سمعانی آرد: محمدبن حسین زبیدی نحوی از قبیله ٔ زبید و
زبانیالغتنامه دهخدازبانیا. [ زُ ن َ ] (ع اِ) (...العقرب ) تثنیه ٔ زبانی در حال رفع و اضافه . رجوع به زبانی و زبانیان شود.
زبعریلغتنامه دهخدازبعری .[ زِ ب َ را ] (ع اِ) درختی است حجازی . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (قاموس ) (ناظم الاطباء) (البستان ).
حزبلغتنامه دهخداحزب . [ ح َ ] (ع مص ) رسیدن چیزی به کسی . رسیدن کار سخت که اندوهناک گرداند. (از منتهی الارب ). کاری رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). دشوار شدن چیزی بر کسی و فشردن او را. سخت شدن . حزابة.
حزبلغتنامه دهخداحزب . [ ح ِ ] (ع اِ) گروه . (ترجمان عادل ) دسته . (منتهی الارب ). گروه مردم . (غیاث ). ثلة. (دهار). حزبة. حِزق . فوج . فرقة. ج ، احزاب . (منتهی الارب ). || جمعی از کفار که متفق شده ، به حرب رسول (ص ) آمدند. و آن حرب را «غزوه ٔ احزاب » نامند. || یاران . مددکاران . (منتهی الارب
حازبلغتنامه دهخداحازب . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزب . امری حازب .کاری سخت . کاری دشوار. ج ، حُزب و حَوازِب : نزلت کرائه الامور و حوازب الخطوب . (حدیث ). (اقرب الموارد).
خوزبلغتنامه دهخداخوزب . [ زَ ] (اِ) آماس پستان ماده شتر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).