زبادلغتنامه دهخدازباد. [ زَ ] (اِخ ) جد محمدبن احمدبن زباد مذاری . محدث است و زبداء نیز نقل شده و ثانی اشهر است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به زبداء و محمدبن احمد و مذاری شود.
زبادلغتنامه دهخدازباد. [ زَ ] (اِخ ) دختر بسطام بن قیس است . (منتهی الارب ). دختر بسطام بن قیس و همسر ولیدبن عبد الملک است و شاعر درباره ٔ همو گوید:لعمر بنی شیبان اذینکحونه زباد لقدما قصروا بزبادو این را مبرد در کامل آورده است .(تاج العروس ).
زبادلغتنامه دهخدازباد. [ زُب ْ با ] (ع اِ) گویند جانوری است گربه آسا. تراوش خصیه اش سم قاتل است و آنرا به هندی زباب دمیده شاخ گویند.... قدری از او بر سر جوالدوزی کرده قرین آتش دارند اگر روان نشود جید است و الا مغشوش . (الفاظ الادویة) .