زبودهلغتنامه دهخدازبوده . [ زَ / زُ دَ / دِ ] (اِ) نوعی از سبزیهای مأکول است که میان پیاز و ترب کارندو آنرا گندنا نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی گندنا است که آنرا کراث گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام سبزیی است که آنر
زبودهلغتنامه دهخدازبوده . [ زَ / زُ دَ / دِ ] (ق ) بی توقف و بی تأمل . (انجمن آرا) (آنندراج ). بی تأمل و بی ترقب . (جهانگیری ) (برهان قاطع). بی تأمل و بی ترقب بود. (فرهنگ نظام ). بی خبری و بی انتظاری . (ناظم الاطباء).
زبادةلغتنامه دهخدازبادة. [زَ دَ ] (ع اِ) ج ، زباد. قسمی گربه است . (تاج العروس بنقل از کتاب طبایع الحیوان ). رجوع به زباد شود.
زباذیةلغتنامه دهخدازباذیة. [ زَ ی َ ] (ع اِ) شر و بدی . یقال : بینهم زباذیة؛ ای شرّ و الصواب بالراء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لغتی است در زبازیه بمعنی شرّ یا مصحف زباذیه (براء مهمله ) است و جماعت (لغویان ) آنرا ذکرنکرده اند. (تاج العروس ). و ربازیه (بزاء پس از الف )نیز بدینمعنی آمده . رجو
زبادیلغتنامه دهخدازبادی . [ زَ ] (اِخ ) مالک بن خیر اسکندرانی . از زباد مغرب است . (تاج العروس ). مالک بن خبر زیادی اسکندرانی . محدث است از ابوفیل معافری و دیگران روایت دارد و حیوةبن شریح و ابوحاتم بن حیان از او نقل حدیث کرده اند. وی منسوب به زباد (موضعی در افریقیه ) است و حازمی او را منسوب به
زبادیلغتنامه دهخدازبادی . [ زَ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن عجنس بن اسباط زبادی است . ابوسعیدبن یونس وی را نام برده و از بطن زباد دانسته و گفته است ابوالفضل زبادی اندلسی برادر زبادی عبدالرحمن است . وی نقل حدیث کرده و بسال 332 هَ . ق . درگذشته است . (از انساب سمع
طهفةلغتنامه دهخداطهفة. [ طَ ف َ ] (ع اِ) صلیان بلند و دراز. || سراآن ، و آن گیاهی است که در تابستان روید و بفارسی آن را زبوده نامند. || (ص )زبدةٌ طهفةٌ؛ مسکه ٔ تنک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
گندنالغتنامه دهخداگندنا. [ گ َ دَ ] (اِ) معروف است وآن سبزیی باشد خوردنی . گویند چون خواهند روغن بلسان را بیازمایند گندنا را به آب چرب سازند و بر چراغ دارند، اگر افروخته شود خالص است و الا نه . اگر تخم گندنا را در سرکه ریزند ترشی آن را برطرف کند. (برهان ). سبزی معروف و مشهور است ، تیغ و شمشیر