زحیرلغتنامه دهخدازحیر. [ زَ ] (ع مص ) دم سرد و یا ناله بر آوردن . و زحار و زحارة بمعنی زحیر است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دم زدن زن هنگام زاییدن با ناله و پریشانی ، یا برآوردن این زن آوازی شبیه ناله ازروی درد. و این معنی اخیر مشهورتر است . زحارة و زحار نیز بدین معنی آید. (از اقرب
زحیرفرهنگ فارسی عمید۱. صدا یا نفسی که از خستگی و آزردگی بهصورت ناله از سینه بیرون میآید.۲. ناله و زاری.۳. (پزشکی) اسهال؛ پیچش شکم؛ اسهال خونی؛ دیسانتری.
زحیرلغتنامه دهخدازحیر. [ زَ ] (ع اِ) پیچاک شکم که خون برآرد. زحار و زحارة بمعنی زحیر آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در اصطلاح طبیبان ، جنبشی (پیچشی ) است در روده ٔ راست (بزرگ ) که شخص را ناچار میکند که برای دفع براز برخیزد اما چون به مبرز رود، چیزی جز اندکی مخاط آمیخته به خونی رقیق او را
جهرلغتنامه دهخداجهر. [ ج َ ] (ع مص ) آشکار گردیدن . || آشکار کردن کلام را. || بلند کردن آواز. || بسیار شمردن لشکر را. || نادانسته در زمین رفتن . || دیدن کسی را بی پرده . || نماینده و دیداری یافتن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بزرگ نمودن کسی در دیده ٔ دیگری . (از اقرب الموارد). ||
جهرلغتنامه دهخداجهر. [ ج َ هََ ] (ع مص )خیره گردیدن چشم از آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ندیدن چشم در نور خورشید. (از اقرب الموارد). روزکور شدن . (آنندراج ). کم دید شدن و ندیدن در روز. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جهرلغتنامه دهخداجهر. [ ج َ هَِ ] (ع ص ) دیداری : رجل جهر؛ مرد دیداری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کلام جهر؛ سخن بلند. (از اقرب الموارد).
جهرلغتنامه دهخداجهر. [ ج ُ ] (ع اِ) شکل و هیأت . (آنندراج ). هیأت مرد. || جمال و بهای مرد و حسن هیأت آن و جُهْرة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حسن منظر. دیدار، گویند: مااحسن جَهْره و مااقبح جُهْره . (منتهی الارب ).
جهیرلغتنامه دهخداجهیر. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) مرد دیداری . (مهذب الاسماء). صاحب جمال . صاحب حسن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مرد صاحب منظر. (اقرب الموارد). || سزاوار احسان . مؤنث : جهیرة. ج ، جُهَراء. || شیر بی آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کلام جهیر؛ سخن بلند. (منتهی الارب ). || بل
زحیریةلغتنامه دهخدازحیریة. [ زُ ح َ ری ی َ ] (اِخ ) سرزمین و نخلستانیست از آن بنی مسلمةبن عبید... در یمامه . این منقول از حفصی است . (از معجم البلدان ).
زحیر داشتنلغتنامه دهخدازحیر داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) غصه داشتن . ناراحتی داشتن . سزاوار کیفر بودن . (کاری ) دارای تبعات و عواقب وخیم بودن : چون صورت حال بشنید، معلوم کرد که آن زشت ، چندان تبعت و زحیر ندارد و آن جنایت اثم کبیر نه . (مقامات حمیدی ).
زحیر خوردنلغتنامه دهخدازحیر خوردن . [ زَخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم داشتن . اندوهگین بودن . نگران بودن . دچار سختی و اندوه شدن : یکچند شادکام چریدید شیروارامروز درد باید خورد و غم و زحیر. فرخی .ای دو
زحیر درکشیدنلغتنامه دهخدازحیر درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) لب از ناله فرو بستن . ناله و زاری نکردن . خاموش شدن . ترک فریاد و فغان کردن : چند سیلی بر رخش زد گفت گیردر کشید از بیم سیلی آن زحیر. مولوی
زحیر کشیدنلغتنامه دهخدازحیر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . اندوهناک بودن . نگرانی داشتن . رنج بردن . فکر کردن . اندوه به دل راه دادن : بهر صورتها مکش چندین زحیربی صداع صورتی ، معنی بگیر.مولوی
مزحورلغتنامه دهخدامزحور. [ م َ ] (ع ص ) مردزُفت . (منتهی الارب ). مرد سخت بخیل و زفت . || کسی که گرفتار بیماری زحیر باشد و آن که شکایت از زحیر (سخت روان شدن شکم ) کند. (از ناظم الاطباء).
زحارلغتنامه دهخدازحار. [ زُ ] (ع مص ) مبتلا شدن به بیماری زحیر (پیچاک ). دچار شکم روش شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). جاری شدن شکمست بشدت . همچنین است زحیر و زحارة. (از ترجمه ٔ قاموس ). و رجوع به کلمه های مذکور شود. || بیرون دادن آوازیا نفسی همراه ناله هنگام کار یا س
برنیشلغتنامه دهخدابرنیش . [ ب ُ ](اِ) پیچش با شکم رو را گویند و آنرا به عربی زحیر خوانند. (برهان ). پیچش و شکم رو و اسهال که آنرا به عربی زحیر گویند، و ظاهراً این لغت بدین صورت خطا است و صحیح آن بُرینش بتقدیم یاء بر نون است یعنی بریدن .(از آنندراج ). برنش . و رجوع به برنش و برینش شود.
زحارلغتنامه دهخدازحار. [ زُ ] (ع اِ) شکم روش سخت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). بُرنیش و نستک شکم . (مهذب الاسماء). || آزاری است در شکم که خون جاری میگرداند از شکم . و همچنین است زحیر و زحارة.(از ترجمه ٔ قاموس ). نوعی بیماری است و علامت آن برازکردن پی در پی و بدفعات است همراه با درد و خس
زحیر داشتنلغتنامه دهخدازحیر داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) غصه داشتن . ناراحتی داشتن . سزاوار کیفر بودن . (کاری ) دارای تبعات و عواقب وخیم بودن : چون صورت حال بشنید، معلوم کرد که آن زشت ، چندان تبعت و زحیر ندارد و آن جنایت اثم کبیر نه . (مقامات حمیدی ).
زحیر خوردنلغتنامه دهخدازحیر خوردن . [ زَخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم داشتن . اندوهگین بودن . نگران بودن . دچار سختی و اندوه شدن : یکچند شادکام چریدید شیروارامروز درد باید خورد و غم و زحیر. فرخی .ای دو
زحیر درکشیدنلغتنامه دهخدازحیر درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) لب از ناله فرو بستن . ناله و زاری نکردن . خاموش شدن . ترک فریاد و فغان کردن : چند سیلی بر رخش زد گفت گیردر کشید از بیم سیلی آن زحیر. مولوی
زحیر کشیدنلغتنامه دهخدازحیر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . اندوهناک بودن . نگرانی داشتن . رنج بردن . فکر کردن . اندوه به دل راه دادن : بهر صورتها مکش چندین زحیربی صداع صورتی ، معنی بگیر.مولوی
زحیریةلغتنامه دهخدازحیریة. [ زُ ح َ ری ی َ ] (اِخ ) سرزمین و نخلستانیست از آن بنی مسلمةبن عبید... در یمامه . این منقول از حفصی است . (از معجم البلدان ).
پرزحیرلغتنامه دهخداپرزحیر. [ پ ُ زَ ] (ص مرکب ) پراندوه . پرغم : دل ِ بنده پرزحیر است و خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی . (تاریخ بیهقی ).
تزحیرلغتنامه دهخداتزحیر. [ ت َ ] (ع مص ) سخت پیچان کردن شکم و روان شدن آن و سخت مبتلا گردیدن به علت پیچاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گشاده شدن شکم به سختی پیچش شکم چنانکه خون میرفته باشد و سخت مبتلا گردیدن به علت پیچاک . (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || مردن بچ