زخ زدنلغتنامه دهخدازخ زدن .[ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز و ناله ٔ حزین کردن . زاری نمودن . زار زدن . ناله سر دادن . رجوع به زخ شود.- زخ زنان ؛ در حال زاری و ناله . در حال زخ زدن و زاری کردن : زنان زخ زنان ، بانگ و زاری کنان کنان موی مش
جخ جخلغتنامه دهخداجخ جخ . [ ج ِ ج ِ ] (ع اِ) حکایت صدای شکم . (از ذیل اقرب الموارد). حکایت صوت . (تاج ، از ذیل اقرب الموارد).
جیخلغتنامه دهخداجیخ . [ ج َ ] (ع مص )برکندن توجبه [ سیل ] وادی را. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). این لغتی است در جوخ . (منتهی الارب ).
زخلغتنامه دهخدازخ . [ زَ ] (اِ) آواز حزین . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) آواز و ناله ٔ حزین (جهانگیری ) (برهان قاطع). ناله و بانگ حزین . (فرهنگ میرزا). ناله ٔ حزین . اسم مصدر است از زخیدن . (فرهنگ نظام ). ناله ٔزار وحزین (لغت فرس اسدی چ عباس اقبا
زخلغتنامه دهخدازخ . [ زَ ] (اِ) مخفف ازخ . (از شرفنامه ٔ منیری ). علتی باشد که آدمی و اسب را بهم میرسد وآنرا زخ نیز گویند و بعربی ثؤلول خوانند. (برهان قاطع). علتی است که مر آدم و اسب را پیدا شود. (جهانگیری ). ثؤلول . (دهار). مخفف ازخ . بعضی به فارسی گفته اند. (رشیدی ). بعضی به فارسی هم گو
زیخلغتنامه دهخدازیخ . [ زَ ] (ع مص ) زاخ َ زَیْخاً و زَیَخاناً؛ جور و ستم نمودن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دور شدن . || یکسو گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زخمه زدنلغتنامه دهخدازخمه زدن . [ زَ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن سازهایی که با مضراب و شکافه نواخته میشوند. مضراب با تار آشنا ساختن . ساز زدن : ای زخمه زنان شد چو بهشتی ز رخش صدردر صدر بهشت از ره داود رهی کو. <p class="
زخم زدنلغتنامه دهخدازخم زدن .[ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) مثل زخم ریختن . (آنندراج ). ضربه زدن . مجروح کردن . خسته ساختن . زدن : وی از ما همی کشت و بر وی کسی نیاورد یک زخم اگر زد بسی . فردوسی .امیر نیزه بگذارد بر سینه ٔ وی [ شیر ] و زخمی ز
زخلغتنامه دهخدازخ . [ زَ ] (اِ) آواز حزین . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) آواز و ناله ٔ حزین (جهانگیری ) (برهان قاطع). ناله و بانگ حزین . (فرهنگ میرزا). ناله ٔ حزین . اسم مصدر است از زخیدن . (فرهنگ نظام ). ناله ٔزار وحزین (لغت فرس اسدی چ عباس اقبا
زخلغتنامه دهخدازخ . [ زَ ] (اِ) آواز حزین . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) آواز و ناله ٔ حزین (جهانگیری ) (برهان قاطع). ناله و بانگ حزین . (فرهنگ میرزا). ناله ٔ حزین . اسم مصدر است از زخیدن . (فرهنگ نظام ). ناله ٔزار وحزین (لغت فرس اسدی چ عباس اقبا
زخلغتنامه دهخدازخ . [ زَ ] (اِ) مخفف ازخ . (از شرفنامه ٔ منیری ). علتی باشد که آدمی و اسب را بهم میرسد وآنرا زخ نیز گویند و بعربی ثؤلول خوانند. (برهان قاطع). علتی است که مر آدم و اسب را پیدا شود. (جهانگیری ). ثؤلول . (دهار). مخفف ازخ . بعضی به فارسی گفته اند. (رشیدی ). بعضی به فارسی هم گو
دوزخلغتنامه دهخدادوزخ . [ زَ ] (اِ) جهنم . (لغت محلی شوشتر). جهنم به عقیده ٔ همه ٔ ادیان ، جایی در جهان دیگر که بزه کاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند. (یادداشت مؤلف ). نقیض بهشت و نام درکات سبعه ٔ آن چنین است : 1 - جهنم ، جای اهل کبایر که بی توبه مرد
خازن دوزخلغتنامه دهخداخازن دوزخ . [ زِ ن ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مالک دوزخ . کلیددار دوزخ . خزینه دار دوزخ .
چشزخلغتنامه دهخداچشزخ . [ چ َ زَ ] (اِ مرکب ) مخفف چشم زخم است ، و آن آفتی و آزاری باشد خصوصاًاطفال را که بسبب دیدن و تعریف کردن بعضی از مردم بهم میرسد. (برهان ). مرخم چشم زخم است . (انجمن آرا) (آنندراج ). چشم زخم . (ناظم الاطباء). مخفف چشم زخم است . (فرهنگ نظام ). چشمزخ . چشم بد. نظرخوردگی <
چشم زخلغتنامه دهخداچشم زخ . [ چ َ / چ ِزَ ] (اِ مرکب ) مرخم چشم زخم است . چشزخ . (انجمن آرا)(آنندراج ). چشم بد. نظر بد. عین الکمال : گردون ، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذاز بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان . <p class="author"
زخلغتنامه دهخدازخ . [ زَ ] (اِ) آواز حزین . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) آواز و ناله ٔ حزین (جهانگیری ) (برهان قاطع). ناله و بانگ حزین . (فرهنگ میرزا). ناله ٔ حزین . اسم مصدر است از زخیدن . (فرهنگ نظام ). ناله ٔزار وحزین (لغت فرس اسدی چ عباس اقبا