زخارلغتنامه دهخدازخار. [ زَ ] (نف مرکب ) نعره زننده و شور و بانگ کننده ، چه لفظ زخ در فارسی بمعنی شور و بانگ آمده است پس در این صورت زخار کلمه ای است مرکب از لفظ زخ و کلمه ٔ «َار». (از غیاث اللغات از مؤید الفضلاء) (آنندراج ).
زخارلغتنامه دهخدازخار. [ زَخ ْ خا ] (ع ص ) مبالغه است از زاخر. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از متن اللغة). دریای مالامال که آب از ساحلش بگذرد. و همچنین است زاخر. (منتخب اللغات ). بسیار پر و مالامال شونده از آب ، مشتق از زخر بفتح که بمعنی پر شدن دریا و رود از آبست . (از غیاث اللغات از صراح
زخارلغتنامه دهخدازخار. [ زِ ] (ع مص ) مزاخرة. مفاخره . رجوع به مزاخره و زخر شود. || (ص )ذخیره کننده . (دهار). رجوع به دزی ج 1 ص 580 شود.
زخائرلغتنامه دهخدازخائر. [ زَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ زخیره (مؤنه ٔ لشکریان ). (از محیط المحیط). رجوع به زخیره شود.
چیزخورلغتنامه دهخداچیزخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مخفف چیزخورده . || مجازاً زهرخورانیده . مسموم شده . زهرخورده .
زخورلغتنامه دهخدازخور. [ زُ ] (ع مص ) بسیار شدن آب دریا و رود چنانکه از اطراف پراکنده شود، و این معنی از صحاح است . (از کنزاللغة). بسیار شدن آب دریا. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ج 1 ص 233). || جوشیدن دیگ . (المصادر زوزنی چ تقی
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ ] (ع اِ) ج ِ زُخْرُف ، پرنده ای است . و کراع «زخارف » را در شعر اوس که در ذیل ماده ٔ بالا نقل گردید بدین معنی تفسیر کرده و مقصود او را این پرنده دانسته است . رجوع به لسان العرب و تاج العروس ذیل زخرف شود. || راهروهای آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از مح
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ ](ع اِ) جانورهایند که پرواز میکنند بر روی آب و چارپایند مثل مگس (کذا). (ترجمه ٔ قاموس ) . جانورانی چارپا و خرد که بر آب پرواز میکنند. (از متن اللغة). اوس بن حجر گوید : تذکر عیناً من غماز و مأهاله حدب تستن فیه الزخارف . <p c
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ] (ع اِ) ج ِ زخرف ، کمال خوبی چیزی . رجوع به زخرف شود. || ج ِ زخرف ، سخن به آرایش دروغ . (از منتهی الارب ) : مختصر از این زخارف مقبول داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 186). رجوع به زخرف شود. || زخار
زخارهلغتنامه دهخدازخاره . [ زَ رَ ] (اِ) شاخ درخت . زِخناره نیز بهمین معنی است . (از برهان قاطع). شاخ درخت . (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ) (فرهنگ میرزا ابراهیم ) (سروری ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (کشف اللغات ) (رشیدی ).
زخاریلغتنامه دهخدازخاری . [ زُ ری ی ] (ع اِ) (بمجاز) گیاه تازه ٔ نیک بالیده ٔ در هم پیچیده . و بدین معنی است که زخاری النبات گویند، جایی را که علف بهم در پیچیده باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و نبات زخاری ،گیاه تازه ٔ نیک بالیده . (آنندراج ). گیاه کامل و سیراب شده . (از
زخیرةلغتنامه دهخدازخیرة. [ زَ رَ ] (ع اِ) (در تداول مولدان ) مؤنت و مصارف سپاهیان و حیوانات سواری سپاه را گویند، بمناسبت فراوانی و زیادی آن . ج ، زخائر.(از محیطالمحیط). رجوع به زخائر، زخار و زخر شود.
زخیدنلغتنامه دهخدازخیدن . [ زَ دَ ] (مص ) ناله ٔ حزین کردن .در سنسکریت شوچ بمعنی مذکور هست و شین تبدیل به زاءو جیم تبدیل به خاء میشود. مولوی گوید : جانب تبریز آ از جهت شمس دین چند در این تیرگی همچو خسان میزخی .باقی مشتقات را هم شاعر میتواند استعمال کند. (فره
علی داعیلغتنامه دهخداعلی داعی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن قاسم بن محمد حسنی یمنی . متولد 1040 هَ . ق . وی از صاحبان علم و ریاست بود و برای خود دعوت کرد و شهر صعدة را مسخر ساخت و به نام خود سکه زد و فعالیتهای بسیاری برای محاصره ٔ صنعاء کرد اما سودی نبخشید. سپس
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ ] (ع اِ) ج ِ زُخْرُف ، پرنده ای است . و کراع «زخارف » را در شعر اوس که در ذیل ماده ٔ بالا نقل گردید بدین معنی تفسیر کرده و مقصود او را این پرنده دانسته است . رجوع به لسان العرب و تاج العروس ذیل زخرف شود. || راهروهای آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از مح
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ ](ع اِ) جانورهایند که پرواز میکنند بر روی آب و چارپایند مثل مگس (کذا). (ترجمه ٔ قاموس ) . جانورانی چارپا و خرد که بر آب پرواز میکنند. (از متن اللغة). اوس بن حجر گوید : تذکر عیناً من غماز و مأهاله حدب تستن فیه الزخارف . <p c
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ] (ع اِ) ج ِ زخرف ، کمال خوبی چیزی . رجوع به زخرف شود. || ج ِ زخرف ، سخن به آرایش دروغ . (از منتهی الارب ) : مختصر از این زخارف مقبول داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 186). رجوع به زخرف شود. || زخار
زخارهلغتنامه دهخدازخاره . [ زَ رَ ] (اِ) شاخ درخت . زِخناره نیز بهمین معنی است . (از برهان قاطع). شاخ درخت . (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ) (فرهنگ میرزا ابراهیم ) (سروری ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (کشف اللغات ) (رشیدی ).
زخاریلغتنامه دهخدازخاری . [ زُ ری ی ] (ع اِ) (بمجاز) گیاه تازه ٔ نیک بالیده ٔ در هم پیچیده . و بدین معنی است که زخاری النبات گویند، جایی را که علف بهم در پیچیده باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و نبات زخاری ،گیاه تازه ٔ نیک بالیده . (آنندراج ). گیاه کامل و سیراب شده . (از