زرآبلغتنامه دهخدازرآب . [ زَ ] (اِ مرکب ) زراب . طلای حل کرده ومالیده را... گویند که استادان نقاش بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). زر حل کرده . (شرفنامه ٔ منیری ). طلای محلول . (غیاث اللغات ). آب طلا وطلای مسحوق و مخلوط با آب که نقاشان و مذهبان بکار برند. (ناظم الاطباء). زریاب . آب طلا. (یاددا
زرآبلغتنامه دهخدازرآب . [ زِرر ] (اِخ ) موضعی است که در آن مسجد رسول اکرم (ص ) بر سر راه تبوک و مدینه بنا شده است . (از معجم البلدان ).
زرائبلغتنامه دهخدازرائب . [ زَ ءِ ] (اِخ ) علی الجمع شهری است به یمن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زرابلغتنامه دهخدازراب . [ زَ ] (اِخ ) نام کوهی است در نواحی بغداد. (برهان ) (از جهانگیری ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء).
زریابلغتنامه دهخدازریاب . [ زَ ] (اِخ ) لقب علی بن نافع مولای مهدی و معلم ابراهیم موصلی که در 136 هَ .ق . به اندلس نزد علی عبدالرحمن اوسط رفت و علی عبدالرحمن به تن خویش سواره به استقبال او شد. (تاج العروس ، از ابن خلدون ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). موسیقی دانی
زیرآبلغتنامه دهخدازیرآب . (اِ مرکب ) مجرایی است در ته مخزنهای آب که هنگام خالی کردن آب ، آن را بگشایند. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). مخرجی دربسته در تک خزانه یاحوض یا آب انبار و غیره که به چاهی یا مغاکی منتهی میشود تا آنگاه که خواهند، آن را باز کنند و آبدان ازآب و لجن تهی شود. (از یادداشت بخط
زرآبادلغتنامه دهخدازرآباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 1116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
زرآب ریزلغتنامه دهخدازرآب ریز. [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که خوی می ریزد. || آنکه خوی و عرق میریزد. (ناظم الاطباء).
دورودلغتنامه دهخدادورود. [ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اورامان بخش زراب شهرستان سنندج . در 9 هزارگزی شمال باختر زراب و هزارگزی باختر راه اتومبیل رو مریوان به زراب ، 290 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ زراب است . در کوه غربی
دره ناخیلغتنامه دهخدادره ناخی . [ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش زراب شهرستان سنندج . واقع در 27هزارگزی شمال باختری زراب و 2هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به زراب ، با 150 تن سک
ده کانانلغتنامه دهخداده کانان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج . واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری زراب . سکنه ٔ آن 85 تن . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
دله مرزلغتنامه دهخدادله مرز. [ دَ ل َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان ، بخش زراب ، شهرستان سنندج . واقع در 26هزارگزی ، جنوب خاوری زراب کنار رودخانه ٔ زراب ، با 231 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سیردان و چشمه است . راه آن م
خانقاهلغتنامه دهخداخانقاه . [ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش زراب شهرستان سنندج . واقع در یک هزارگزی شمال زراب و سر راه اتومبیل رو مریوان به زراب . ناحیه ای است کوهستانی و معتدل . دارای 50 تن سکنه که سنی مذهب و
زرآب ریزلغتنامه دهخدازرآب ریز. [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که خوی می ریزد. || آنکه خوی و عرق میریزد. (ناظم الاطباء).
زرآبادلغتنامه دهخدازرآباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 1116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).