زراهلغتنامه دهخدازراه . [ زَ ] (اِ) مطلق دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دریا و بحر. (ناظم الاطباء). اوستائی «زرایه » (دریا)، پهلوی «زره »، بلوچی «زیرا» . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زراچهلغتنامه دهخدازراچه . [ زَچ َ / چ ِ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان زنگبار است که بهمراهی پلنگر پادشاه زاده ٔ زنگیان بجنگ اسکندر آمده بود و در روز اول هفتاد کس را بقتل آورد و آخرالامر سکندر خود بمیدان او رفت و بیک ضربت عمود کار او را ساخت . زراجه . (برهان ) (
زراحلغتنامه دهخدازراح . [ زُرْ را ] (ع ص ) خوش حرکات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زراعلغتنامه دهخدازراع . [ زَرْ را ] (ع ص ) کشاورز. (دهار). کاشتکار. (آنندراج ) کشتکار و زمین دار. (ناظم الاطباء). بسیار کشتکار: متی کنت ُ زراعاً اسوق السوانیا. (از اقرب الموارد). || نمام . سخن چین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نمام که حقد را در دل دوستان کشت کند. ج ، زراعون ، زراعة. (از اقرب ا
زراهمةلغتنامه دهخدازراهمة. [ زُ هَِ م َ ] (ع ص ) داه آزاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرستاری که برده ویا زرخرید نباشد. || زن نوجوان فربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ستبر. درشت . (از اقرب الموارد). || عتیقه . یقال : امتة زراهمه ؛ غلیظة و عتیقه . (اقرب الموارد).
زراه اکفودهلغتنامه دهخدازراه اکفوده . [ زَ اَ دِ ] (اِخ ) دریای خزر باشد چه اکفوده نام آن دریا است ، همچو دریای عمان و دریای قلزم و امثال آن . (برهان ). دریای اسکون . (ناظم الاطباء).... چه اکفوده نام آن دریاست . (فرهنگ رشیدی )... لهذا دریای خزر را ز راه اکفوده گویند... زیرا که از بسیاری قعر آبش کبود
کرخ زراهلغتنامه دهخداکرخ زراه . [ ک َ زَ ] (اِ) پیاده که مقابل سوار است . (برهان ) (آنندراج ). کرخ زرده . (صحاح الفرس ). و من گمان میکنم که هر دو مصحف است . (یادداشت مؤلف ).
باربلواژهنامه آزادکلمه ای با معنای خاص بیشتر با گویش خراسانی ، بیش بار آوردن ، در مزارع زعفران سالی که محصول بیش از سنوات پیش باشد کشاورزان آن سال را باربل گویند سال باربل آمد زراه ، حاصل آورد فراح، دل چو با خدا گشت براه،باربل آید باربل آید زراه.
بار بلواژهنامه آزادکلمه ای با معنای خاص بیشتر با گویش خراسانی ، بیش بار آوردن ، در مزارع زعفران سالی که محصول بیش از سنوات پیش باشد کشاورزان آن سال را باربل گویند سال باربل آمد زراه ، حاصل آورد فراح، دل چو با خدا گشت براه،باربل آید باربل آید زراه.
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عَمیرة، مکنی به ابو زراة صحابی است . ساکن کوفه شد و بعد به حران رفت و سپس به سال 40 هَ . ق . به کوفه درگذشت از او در صحیحین ده حدیث روایت شده است . (از اعلام زرکلی ).
عبدالعزیزلغتنامه دهخداعبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] (اِخ ) ابن زراة الکلابی . در عصرمعاویه میزیست و مردی شجاع بود و در غزوه ٔ قسطنطنیه حاضر بود و در یکی از وقایع به قتل رسید. او را شعری است . ابن اثیر چند بیتی از او را نقل کرده است . (از الاعلام زرکلی ).
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن زیادبن عبید الخزاعی معروف به ابن زراة. متوفی در 273 هَ . ق . وی از کتبه ٔ رجاله و از حفظه بود و در جوانی درگذشت و حدیث او تخریج نشده . (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص <span class="hl" dir=
زراه اکفودهلغتنامه دهخدازراه اکفوده . [ زَ اَ دِ ] (اِخ ) دریای خزر باشد چه اکفوده نام آن دریا است ، همچو دریای عمان و دریای قلزم و امثال آن . (برهان ). دریای اسکون . (ناظم الاطباء).... چه اکفوده نام آن دریاست . (فرهنگ رشیدی )... لهذا دریای خزر را ز راه اکفوده گویند... زیرا که از بسیاری قعر آبش کبود
زراهمةلغتنامه دهخدازراهمة. [ زُ هَِ م َ ] (ع ص ) داه آزاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرستاری که برده ویا زرخرید نباشد. || زن نوجوان فربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ستبر. درشت . (از اقرب الموارد). || عتیقه . یقال : امتة زراهمه ؛ غلیظة و عتیقه . (اقرب الموارد).
درازراهلغتنامه دهخدادرازراه . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایذه بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی باختر ایذه . آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کرخ زراهلغتنامه دهخداکرخ زراه . [ ک َ زَ ] (اِ) پیاده که مقابل سوار است . (برهان ) (آنندراج ). کرخ زرده . (صحاح الفرس ). و من گمان میکنم که هر دو مصحف است . (یادداشت مؤلف ).
پروازراهflywayواژه‌های مصوب فرهنگستانمسیر مهاجرت فصلی پرندگان آبزی بین نواحی زمستان‌گذرانی و نواحی لانه‌داری یا تولیدمثل متـ . مسیر پرواز
