زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ / زَ رَ ] (ع مص ) زرد اللقمة زرداً و زرداً؛ فروبردن لقمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ رَ ] (ع اِ) زره بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ رِ ] (ع ص ) زود فروبرنده ٔ به حلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ ] (ع مص ) زرده ُ زرداً؛ خبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفه کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بافتن زره را و درهم افکندن حلقه ها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). زره پیوستن . (تاج المصادر بیهقی ).<br
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ ] (ص ) هر چیزی که برنگ طلا و لیمو و یا زعفرانی رنگ و اصفر. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ اصفر. (آنندراج ). پارسی باستان زرته ، اوستا زرته ، ارمنی زرته گوین (زردگون ، گل زرد)... پهلوی زرت ، کردی «زرد» ، افغانی زیر ، بلوچی «زرد» ، وخی «زرد» ، شغنی «زیرد» ، سریکلی «زیرد» ، گ
زرتلغتنامه دهخدازرت . [ زِ ] (اِ) زرشک . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امبرباریس . زَرَک . (مفاتیح ، یادداشت ایضاً).
زردهلغتنامه دهخدازرده . [ زَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) زردک . زرتک . (فرهنگ فارسی معین ). اسبی را گویند که زردرنگ باشد. (برهان ). اسبی را گویند که رنگ آن زرد باشد. (جهانگیری ). اسب زردرنگ . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). اس
زردمهلغتنامه دهخدازردمه . [ زَ دَ م ِ ] (اِ) زردم . طعامی که برای سفر به جلدی و چابکی تهیه کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به زردم شود.
آرامیسواژهنامه آزادآرام و آهسته- ریشه فارسی دارد زر زرد - گل زرد - فارسی زر زرد - گل زرد - آرام و آهسته
زردهلغتنامه دهخدازرده . [ زَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) زردک . زرتک . (فرهنگ فارسی معین ). اسبی را گویند که زردرنگ باشد. (برهان ). اسبی را گویند که رنگ آن زرد باشد. (جهانگیری ). اسب زردرنگ . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). اس
زردمهلغتنامه دهخدازردمه . [ زَ دَ م ِ ] (اِ) زردم . طعامی که برای سفر به جلدی و چابکی تهیه کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به زردم شود.
زردمةلغتنامه دهخدازردمة. [ زَ دَ م َ ] (ع اِ) سرحلقوم و تندی آن یا جای فروبردن از گلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زرده چاولغتنامه دهخدازرده چاو. [ زَ دِ ] (اِ مرکب ) زردچوب . زردچوبه . (ناظم الاطباء). رجوع به زردچوبه شود.
دربندزردلغتنامه دهخدادربندزرد. [ دَ ب َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرقلعه ٔ (ولدبیگی گرمسیری ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه ، واقع در 3هزارگزی خاور سرقلعه و کنار راه مالرو سرقلعه به نعلبند، با 100 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن
دربندزردلغتنامه دهخدادربندزرد. [ دَ ب َزَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 8هزارگزی جنوب کرمانشاه و 3هزارگزی جنوب خاوری سراب قنبر، با 105 تن سکنه . آب
درزردلغتنامه دهخدادرزرد. [ دَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در 42 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و دو هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه به دارزین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درزردلغتنامه دهخدادرزرد. [ دَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرابجرد بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 54 هزارگزی شمال زرند و هشت هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دره زردلغتنامه دهخدادره زرد. [ دَرْ رَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیاه رود بخش افجه شهرستان تهران . واقع در خاور مرکز افجه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).