زردکلغتنامه دهخدازردک . [ ] (اِخ ) نام صحرائی در مرو : چون به ریگ رباط سیرشتر رسیدم . کاروانی مرا پیش آمد وگفتند این ریگ مروقوی است و راه بسیار غلط می شود، سعی در آن کن که در رفتن میل بطرف دست راست نمائی که بطرف دست چپ بیابان زردک است و پایانی ندارد و بیم هلاک است ...
زردکلغتنامه دهخدازردک . [ زَ دَ ] (اِ مصغر) معروف است و آن را گزر نیز گویند و معرب آن جزر است . (برهان ). گزر. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جزر. (ناظم الاطباء). گزر. جزر. اسطافیلن . استافولینس . اصطفلین . اصطفلینه . زردویه . حویج . صباحیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زردقلغتنامه دهخدازردق . [زَ دَ ] (اِ) دوائی که زرق کنند در احلیل و دبر و غیر آن ، با آلتی مخصوص آن و آن آلت را زراقه گویند.(از بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).|| زَردَک . عصاره ٔ گل گاویشه . (از دزی ج 1 ص 585).
جردقلغتنامه دهخداجردق . [ ج َ دَ ] (معرب ، اِ) معرب گرده . نان درشت . (المعرب ). معرب گرده است . (از اقرب الموارد). مطلق گرده یا آن که گرد باشد. (از متن اللغة). گرده . (مهذب الاسماء) (جمهره از سیوطی در المزهر). قرص نان . (یادداشت مؤلف ). رَغیف . جَردَقَة. (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المعرب )
جرذقلغتنامه دهخداجرذق .[ ج َ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب گرده . (از المعرب جوالیقی ص 95). جردق با دال مهمله . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 95). رجوع به جردق و المعرب جوالیقی ص 115 شود.
گل زردکلغتنامه دهخداگل زردک . [ گ ُ زَدَ ] (اِخ ) از بلوکات کام فیروز واقع در سه فرسخی مغرب پالنکری است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 256).
زردکاملغتنامه دهخدازردکام . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شفت است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است ، و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
زردکفلغتنامه دهخدازردکف . [ زَ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از خورشید است . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . خورشید. (ناظم الاطباء). زر رومی . زر سرخ سپهر. زرگر چرخ . زرین ترنج .زرین کاسه . زرین کلاه . کنایه از آفتاب باشد. (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ). زرین همای . زر سرخ . زرد فواره : زرین صدف ؛ یعنی آف
زردکوهلغتنامه دهخدازردکوه . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باشتن است که در بخش داورزن شهرستان سبزوار واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زردکی بالالغتنامه دهخدازردکی بالا. [ زَدَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگالی است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 124 تن سکنه دارد. و زردکی پایین ده کوچکی در همین بخش و شهرستان است که 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
زردکاملغتنامه دهخدازردکام . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شفت است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است ، و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
زردکفلغتنامه دهخدازردکف . [ زَ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از خورشید است . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . خورشید. (ناظم الاطباء). زر رومی . زر سرخ سپهر. زرگر چرخ . زرین ترنج .زرین کاسه . زرین کلاه . کنایه از آفتاب باشد. (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ). زرین همای . زر سرخ . زرد فواره : زرین صدف ؛ یعنی آف
زردکوهلغتنامه دهخدازردکوه . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باشتن است که در بخش داورزن شهرستان سبزوار واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گل زردکلغتنامه دهخداگل زردک . [ گ ُ زَدَ ] (اِخ ) از بلوکات کام فیروز واقع در سه فرسخی مغرب پالنکری است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 256).